part 32 ; Ruler

9.1K 1.6K 576
                                    

Music theme ; The Tradition - Halsey

به پلک هاش فاصله‌ای داد و به روبه‌روش خیره شد. دقیقه‌ای رو برای هضم اتفاقات دور و برش نیاز داشت و برای خودش جالب بود که حتی برای ثانیه‌ای هم چهره‌ی جونگکوک و مقصر بودنش رو از یاد نبرده بود و حتی توی بیهوشی هم فقط اون تراژدی‌ای که روی پشت‌بوم اتفاق افتاده بود پشت سر هم براش پخش میشد.

خواست نیم خیز بشه ولی متوجه شد طنابی به دور دست و پاهاش بسته شده و سر دیگه‌ی طناب به تخت میرسید و تازه فهمید که به اون تخت ناشناس بسته شده. سرش رو تکون داد و با چشم های ریز شده به اطرافش خیره شد.

لوستر بزرگ و پنجره های بزرگ تر بهش میفهموندن که مثل بقیه‌ی داستان ها قرار نیست توی یک انباری پرتش کنن و بهش غذا ندن تا نابود بشه. آهی کشید و دستش رو تکون داد. طناب به طرز احمقانه‌ای شل بسته شده بود و تنها چند دقیقه طول کشید تا بتونه دست هاش رو آزاد کنه. مچ دست هاش سرخ شده بودن و اون ها رو مالید تا کمی دردش کمتر بشه.

خیلی راحت به جلو خم شد و سعی کرد توی تاریکی دستش رو به طنابی که دور پاهاش بود برسونه و بازش کنه. هیچ نوری به اتاق نمیرسید و تنها نور ماه از بین پرده ها عبور میکرد و کمی بهش کمک میکرد تا زودتر خودش رو از شر اون طناب های لعنتی خلاص کنه.

- لعنت بهت جونگکوک..
زمزمه کرد و طناب رو بالاخره آزاد کرد و بی حواس و کاملا حرصی به روی زمین پرتاب کرد که صدای بلندی ایجاد کرد. چشم هاش رو خیلی سریع ریز کرد و درست مثل یک گربه خودش رو به کنار تخت کشید و به روی زمین قدم گذاشت.

اتاق بزرگی بود و تم تیره‌ای داشت. خواست به جلو قدمی برداره که تابلوی تقریبا بزرگی رو به روی دیوار دید.

یک نقاشی زیبا از خودش به دیوار آویخته شده بود. جلو رفت و لمسش کرد تا مطمئن بشه که واقعا نقاشیه یا نه و با حس کردن برآمدگی های رنگ خشک شده به روی بوم ابرو هاش رو بالا انداخت. نمیخواست اصلا اهمیتی بده و الکی باز هم بذاره قلبش برای اون قاتل سقوط کنه.

قاب عکسی رو به روی میز دید و خم شد. عکس دختر بچه‌ای اونجا بود و از روی لباس هاش میشد فهمید که عکس سال ها پیش گرفته شده.

دستش رو به سمت جیبش برد تا موبایلش رو برداره ولی با خالی بودنش مواجه شد و آهی کشید. قاب عکس رو برداشت و بازش کرد تا عکس رو برداره. به پشتش خیره شد و اسمی رو با یک خط خیلی خوب درست گوشه‌ی عکس دید.

- شین لایلا؟
با تعجب زمزمه کرد و خواست تصویر رو بچرخونه و به صورت دختر بچه خیره بشه ولی تونست صدای قدم هایی رو از بیرون بشنوه. خیلی سریع دویید و خودش رو به پشت در رسوند و عکس رو خیلی سرسری به داخل جیبش فرو کرد.

خیلی طول نکشید و در باز شد و فردی وارد اتاق شد. تهیونگ مجال نداد و جلو رفت و دست اون شخص رو پیچوند و کاملا حرفه‌ای اون رو تقریبا به روی هوا چرخوند و به زمین کوبید. حتی نیم نگاهی به صورتش ننداخت و بعد از کوبیدن اون فرد به زمین و شنیدن صدای ناله‌ش به روی شکمش نشست. خواست مشتی به صورتش بزنه که چهره‌ی آشنای جونگکوک بهش اجازه فرود اومدن انگشت هاش رو نداد.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now