part 9 ; How dare

13.5K 2.3K 333
                                    

- ساعت هفت و پنجاه دقیقه‌ست جناب جئون!
فریاد کشیدم و گوشه‌ی کتم رو مرتب کردم. جونگکوک هنوز مشغول انتخاب کردن ساعت بود و ریلکسیش باعث میشد عصبی بشم. اون اصلا وقت شناس نبود و باورم نمیشد چطور میتونه آلفا باشه وقتی به هیچکدوم از مقررات و قانون ها اهمیتی نمیده!

- هنوز ده دقیقه وقت داریم.
زمزمه کرد و ساعتی رو بیرون کشید و مشغول بستنش شد. چنگی به موهام زدم و کتش رو از روی تخت برداشتم‌. تحمل کردنش از حد من خارج بود، هر ثانیه باعث میشد بیشتر و بیشتر از اینکه دستیارش شدم پشیمون بشم.

- این یک شام خانوادگیه.. چرا باید کت بپوشم؟

- نمیدونم، از پدرت بپرس!
کاملا عصبی گفتم و تنها چشم هاش رو چرخوند و اجازه داد کت رو روی شونه هاش قرار بدم. بعد از اینکه کامل کت رو پوشید جلوش ایستادم و یقه‌‌ش رو مرتب کردم. دست هاش رو دو طرف بدنش قرار داده بود و مستقیم بهم خیره شده بود. رایحه‌ی آلفاییش رو حس نمیکردم ولی عطری که برای پوشوندن رایحه‌ش زده بود به مشامم میخورد و بهم حس خوبی میداد؛ شاید کمی ارامش که نزنم و فکش رو پایین نیارم.

- کار هایی که میکنی عجیبن، نکنه مهمون داریم؟
قبل از اینکه به سمت در قدم برداره پرسید و من لبم رو گاز گرفتم. حالا فاصله‌ای بینمون به وجود اومده بود و خوشحال بودم که قرار نیست توی اون فاصله‌ی نزدیک به دروغی که قبلا بهش گفته بودم اعتراف کنم. به خاطر سکوتم چرخید و با ابروی بالا رفته نیم نگاهی بهم انداخت.

- چه کسی؟

- یک امگای برتره که از اکادمی فرستاده شده.. عمه‌تون خیلی اصرار داشت که حتما ببینیدش چون اونجا حضور نداشت پس بخاطر عمه‌تون، حتی پدرتونم شخصا خواستن به اینجا بیاد.
چینی به دماغم دادم و همراهش توی راهرو قدم زدم. نمیخواستم دروغ بگم، فقط پدرش بهم گفته بود که نباید تا قبل از مهمونی بفهمه داره به کجا میره و من هم حوصله‌ی دردسر نداشتم که مهربونی کنم و بهش بگم قراره با کی روبه‌رو شه.

- از بوی اون لعنتی ها متنفرم..
جونگکوک غرید و بهش اهمیتی ندادم. اون میتونه از آدم و عالم متنفر باشه تا وقتی که مشکلی برای من درست نکنه.

- هیکی هات معلومن..
با شنیدن صداش خیلی سریع نگاهم رو بهش دادم و جایی که انگشتش بهش اشاره کرده بود رو دنبال کردم. کت و شلوار نپوشیده بودم و لباس چاک کوچیکی روی شونه‌ش داشت. آهی کشیدم و با چشم غره‌ای شونه های لباسم رو مرتب کردم.

- نمیدونستم جفتت رو پیدا کردی‌...

- هر وقت پیدا کنم اولین نفر به تو اطلاع میدم!

- پس به سکس پارتنرت بگو کمی نرم تر رفتار کنه. دوست ندارم پشت سرت شایعه‌ای وجود داشته باشه. در هر صورت ما همه جا با همیم و شاید اون ها به اشتباه فکر کنن..
با شنیدن اون کلمات ابرو هام رو بالا فرستادم. جونگکوک با دیدن ریکشنم با مکثی خواست بچرخه و به راهش ادامه بده ولی با مشتی که من به شونه‌ش زدم با تعجب به سمتم چرخید. کلمات صریحش من رو عصبانی میکردن و خوب میدونستم فقط به خاطر اینکه یک آلفائه داره اینطور صحبت میکنه.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now