part 18 ; you knew

13K 2.1K 236
                                    

- خیلی دیر شده، نظرتون چیه که زود تر بخوابین پسرها؟
هونگیونگ، پدر یونگی رو به پسرش گفت و جیمین لبخند کوچیکی زد.

- بله پدر، شما هم خسته شدین. بهتره بخوابین!
لحن مهربون جیمین لبخندی رو به روی لب های یونگی آورد ولی خیلی طول نکشید که با دور شدن هونگیونگ با چشم غره‌ای یونگی رو از سر راهش به کناری هل داد و به سمت راهرو قدم برداشت.

آلفا با چرخوندن چشم هاش به دنبال اون رفت. جیمین عادت داشت که به حال جفتش گند بزنه و هیچوقت هیچ دلیل خوبی هم برای کار هاش نداشت!

جیمین در اتاق آلفا رو باز کرد و درست بعد از وارد شدن کتش رو به روی پیانویی که گوشه‌ی اتاق بود انداخت. یونگی کاملا حرصی کت رو از روی پیانو برداشت و بعد از مرتب کردنش به سمت کمد مخصوص جیجین که توی اتاقش بود، رفت و آویزونش کرد.

وقتی روی پاشنه‌ی پاهاش چرخید و جیمین رو پشت سرش دید که با یک تیشرت گشاد و باکسر ایستاده و داره بهش لبخند میزنه.

سرش رو تکون داد و شلوار، جوراب و کفش هاش رو دید که روی زمین اتاق کاملا نامرتب پرت شدن. آهی کشید و به آلفای اصیل مقابلش خیره شد.

- چی میخوای جیمین؟
با صدای بمش پرسید و اون فقط لبخندی زد. قدمی به جلو برداشت و آلفا رو وادار کرد تا روی بخش بالایی کمد بشینه. حالا بین پاهای یونگی قرار داشت و تیشرت گشاد سفید رنگی که به تن داشت ترقوه و گردن بی نقصش رو بهش نشون میداد.

- چی میتونم از جفتم بخوام؟

- تا دو ثانیه‌ی پیش کاملا عصبی بودی اون هم برای هیچی! پس معلومه میخوای باهام بازی کنی کیتن، الان خستم. بیخیال شو!
یونگی زمزمه کرد و کمی عصبی چنگی به چونه‌ی نرم آلفای مقابلش زد. اون رو جلو کشید و توی اون فاصله‌ی کمی که بینشون وجود داشت بهش خیره شد. چرا انقدر اذیتش میکرد؟

- دوست نداری باهات بازی کنم؟
جیمین لب هاش رو جلو فرستاد و سعی کرد خودش رو معصوم نشون بده. یونگی نیشخندی زد و دستش رو به کمر آلفا رسوند.

- مطمئنم که داری باهام بازی میکنی!
با دست هاش کمر آلفا رو به عقب هل داد و از کنارش رد شد و اون رو تنها گذاشت. جیمین هیچوقت بهش اجازه نمیداد خیلی لمسش کنه، همیشه ازش فرار میکرد و خب قدرت پس زدنش رو هم داشت. گاهی اوقات به خاطر اصیل بودنش حتی خیلی قوی تر از یونگی عمل میکرد و این آلفا رو عصبی میکرد.

حالا که تونسته بود کمر و صورتش رو لمس کنه فهمیده بود که جیمین باز میخواد اذیتش کنه، حوصله‌ی بچه بازی هاش رو نداشت پس فقط به سمت کمد خودش رفت و لباس هاش عوض کرد.

شلوارک کوتاهی پوشید و بدون هیچ تیشرتی به سمت دستشویی اتاقش رفت و‌ به خودش حتی زحمت نگاه کردن به جیمین رو هم نداد. تصمیم داشت بهش توجه نکنه، نمیدونست از کی این تصمیم رو گرفته بود ولی خوب میدونست جیمین تموم این کار ها رو برای داشتن توجهش انجام میده. برای اینکه بتونه روی اعصابش بره و حتی از اینکه به صورت منفی هم باعث بشه آلفا درگیرش بشه لذت میبرد. پس یونگی هم تصمیم گرفته بود اهمیت نده،‌ نمیخواست باهاش حرف بزنه و خودش رو بیشتر از این کوچیک کنه!

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now