Part 1

438 68 28
                                    

-قربان!قربان!

خدمتکار خواست وارد اتاق بشه اما نگهبانی که دم در بود جلوش رو گرفت: نمیشه الان بری تو. آقای کیم جلسه دارن

خدمتکار اصرار کرد: اما این خیلی مهمه! آقای کیم خودشون گفتن بلافاصله بهشون خبر بدیم

نگهبان نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسرد باشه: من میرم صداشون میکنم اما اگه بعدا منو به خاطر این کارسرزنش کرد هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!

خدمتکارتند تند سرش رو بالا و پایین کرد

نگهبان داخل اتاق رفت و چند ثانیه بعد با آقای کیم بیرون اومد

آقای کیم با دیدن خدمتکار گفت: سومین! دخترم بیدار شده؟

سومین جواب داد: بله قربان. خانم بیدار شدن

آقای کیم درحالی که به طرف اتاق دخترش میرفت به سومین گفت: برو و همسرم رو خبر کن

نگهبان گفت: ولی قربان جلستون...

آقای کیم قبل از اینکه نگهبان حرفش رو کامل کنه جوابش رو داد: بهشون بگو یک مورد اضطراری پیش اومده و چند دقیقه صبر کنن

وارد اتاق دخترش شد و لبه تخت نشست: جنی؟ پرنسس من تو بیدار شدی؟

جنی با نگاه بی حال و چشم های نیمه باز به پدرش نگاه می کرد

من چرا اینجام؟؟؟

آقای کیم دست دخترش رو گرفت: تو خوب میشی عزیزم.فقط باید استراحت کنی باشه؟ الان کنارمایی و همه چیز مرتبه

خانم کیم هم وارد اتاق شد و کنار همسرش نشست: جنی دخترم! تو بیدار شدی! نمی دونی چقدر نگرانت بودیم!

اما جنی درکمال تعجب ازاینکه بعد مدت ها توی اتاقش بود و پدر و مادرش کنارش بودن خوشحال نبود...

*************************************************************

فلش بک

شش ماه قبل...

-به نظرتون از کدوم قبیله است؟

-اون زیباست مگه نه؟

-به نظرتون بیدار میشه؟

-فقط سرش ضربه خورده بود؟ مطمئنین؟

-بچه ها! بچه ها! اون چشم هاش رو باز کرد!

جنی چشم هاش رو باز کرد و بالای سرش یک عالمه کله دید که با کنجکاوی و اشتیاق بهش نگاه می کردند

-هی تو! خوبی؟

یکی از کله ها گفت

جنی بعد اینکه یکم به خودش اومد تازه فهمید ماجرا از چه قراره

-شماها کی هستین؟؟

یکی دیگه ازکله ها جواب داد: تو باید بهمون بگی کی هستی. تو الان توی منطقه مایی

free(jenlisa)Where stories live. Discover now