part 18

174 33 29
                                    

فرمانده داشت با نگرانی رزان رو چک می کرد: اصلا کی گفت بری و قهرمان بازی در بیاری؟؟ اگه کاریت می شد باید جواب رئیس رو چی می دادم؟؟

رزان پوفی کشید و فرمانده رو به عقب هل داد: حالا که کاریم نشده! گفتم که خون های روی لباسم مال من نیست مال اون عوضیه!! من واقعا چیزیم نیست!!

فرمانده چونه رزان رو گرفت و سرش رو بلند کرد: گردنت که کبوده!!

رزان دست فرمانده رو پس زد: چیز مهمی نیست

همه توی دره بودند

جک، فرمانده و چند تا دیگه از افراد موقعی که جنی و رز کنار جسد دایان نشسته بودند سر رسیدند و الان هم همه به دره اومده بودند

لیسا رو روی میز بزرگی که روی چمن ها بود خوابونده بودند

جنی کنار لیسا نشسته بود

دستش رو محکم توی دستاش گرفته بود و اشک می‌ریخت: خواهش میکنم یک کاری کنین... بدنش خیلی سرده... اگه کاریش بشه...

جک کنار جنی ایستاده بود و دستش رو روی شونه اش گذاشته بود

یکی از افراد گفت: کاری از دست ما بر نمیاد. ما هیچکدوممون طبیب نیستیم

جنی با عجز نالید: ولی لیسا خونریزی داره! هوا سرده. اون بیهوشه و بدون حرکت. تا به مقصد برسیم یخ میزنه!

دست سرد لیسا رو به صورتش چسبوند: بلند شو لیسا! بلند شو عزیزم...

رزان به جنی که داشت گریه می کرد نگاه کرد

لب هاش رو به هم فشرد و به فرمانده گفت: آهک؟؟

فرمانده به رزان نگاه کرد: اون برای مواقع اضطراریه

رزان ابروهاش رو بالا انداخت: خب الانم وضعیت اضطراریه

- می دونی که چقدر درد داره؟

- بهتر از اینه که بمیره...

**************

جنی وقتی دید یکی از افراد با یک کیسه که پر از چیزی شبیه به نمک بود نزدیک لیسا شد گفت: چیکار می کنی؟

صداش از گریه های بی شمارش گرفته بود

- این جلوی خونریزیش رو میگیره

جنی چشم های قرمزش رو تنگ کرد: این چیه؟؟

مرد بی توجه به سوال جنی پارچه ای که به بازوی لیسا بسته شده بود رو باز کرد و با خنجرش آستینش رو پاره کرد

بعد شروع کرد به فرو کردن آهک ها داخل زخم لیسا

- داری چیکار می کنی؟؟

صدای اعتراض جنی بالا رفت

جون لیساش اونقدری براش عزیز بود که حاضر نمی شد به کسی اعتماد کنه و لیسا رو بهش بسپره

free(jenlisa)Where stories live. Discover now