گلوریا به دختر بیهوش و رنگ پریده اش که روی تخت بود نگاه کرد: حتما باید بیهوشش می کردی؟ اگه خانواده دایان بیان دیدنش باید بهشون چه توضیحی بدم؟؟
- اگه بیهوشش نمی کردم سر و صدا می شد. خودت هم می دونی همه ی کسایی که توی عمارت اند نباید از این مسئله خبردار بشن . این همه نگهبان و خدمتکار. فکر می کنی خبرش درز نمیکنه؟؟
جنی تکونی خورد و اخمی روی چهره اش نشست
آقای کیم نفس عمیقی کشید: برو بیرون...
گلوریا با تعجب بهش نگاه کرد: با منی؟؟
آقای کیم چشمش رو از روی دخترش برداشت و به همسرش داد: همین الاناست که بیدار بشه. می دونم به محض اینکه چشماش باز کنه شروع می کنی به غر غر کردن
گلوریا چشماش رو چرخوند: بعد از اونهمه دردسرهایی که درست کرد هنوز هم ازش طرفداری می کنی؟؟
- مرگ اون دختر به اندازه کافی براش دردناک بوده. الان ناراحت و عصبانیت و هرکاری ازش برمیاد. بهتره سر به سرش نزاریم
گلوریا دیگه چیزی نگفت
از اتاق بیرون رفت و پدر و دختر رو با هم تنها گذاشت
چند دقیقه بعد جنی چشم هاش رو باز کرد
چهره اش جوری بود که انگار کابوس دیده بود
دستاش رو روی موها و صورتش کشید و بعد روی تخت نشست
با چهره ای که ازش غم و ناراحتی می بارید به پدرش نگاه کرد: لیسا کجاست؟؟
- جنی. گوش کن...
- نه. چیز دیگه ای نگو. فقط بگو لیسا کجاست؟؟...
- گوش کن...
پدرش دوباره گفت اما جنی نمی تونست...
نمی تونست به حرف پدرش گوش کنه و بزاره جمله اش رو ادامه بده
خودش می دونست قرار نیست از ادامه حرف های پدرش خوشش بیاد
دستاش رو روی گوشاش گذاشت و بعد بدون وقفه شروع کرد به حرف زدن: من لیسا رو می خوام. زودباش بیارش اینجا. من لیسا رو می خوام. من لیسا رو می خوام. من لیسا رو می خوام...
پدرش نزدیکش شد و دستش رو روی شونه هاش گذاشت: لیسا...
جنی دوباره حرفش رو قطع کرد: نه چیزی دربارش نگو. فقط بیارش اینجا. من همین الان می خوامش. بیارش اینجا...
مثل ربات بدون هیچ فکری حرف هاش رو تکرار می کرد
اصلا نمی خواست فکر کنه دیگه لیسایی وجود نداره که نفس بکشه و دلیل دلخوشیش باشه
نمی خواست باور کنه کار از کار گذشته و پیکر لیسا اش الان ممکن بود زیر خروار ها خاک باشه
آقای کیم با دیدن حال آشفته دخترش چشم هاش رو روی هم فشرد: دارم میگم گوش کن ببین چ...
- نه نمی خوام به چیزی گوش کنم. من فقط لیسا رو می خوام من لیسا رو می خوام. من لیسا رو می خوام. من لیسا رو می خوام...
VOCÊ ESTÁ LENDO
free(jenlisa)
Fanficجنی و لیسا عاشق هم میشن اما لیسا به خاطر تعصب قبیله هاشون مجبور به ترک جنی میشه. جنی که دلیل رفتن لیسا رو نمی دونه هنوزم منتظره تا لیسا برگرده. لیسا جنی رو برای همیشه ترک می کنه یا راهی برای رسیدن بهش پیدا میکنه؟ ========================== اگه ترکت...