part 15

182 38 25
                                    

جنی تیری که به سرعت برق از کنار گوشش رد شد و به بازوی لیسا اصابت کرد رو دید

لیسا فریادی از درد کشید و صداش توی جنگل پیچید

به دنبال تیر اول تیرهای دیگه ای هم به سمتشون اومدند و به زمین یا درخت ها اصابت کردند

لیسا که فهمیده بود موقعیتشون شوخی بردار نیست درد بازوش رو نادیده گرفت

با دست سالمش به دست جنی چنگ زد و از سراشیبی پایین کشیدش

کمی پایین تر رفتند تا از اصابت تیر ها در امان باشند

جنب به بازوی پر از خون لیسا نگاه کرد: دستت... حالا چیکار کنم...!!

چشم هاش در عرض چند ثانیه پر از اشک شدند

به لیسا که داشت برای تحمل درد لبش رو می گزید نگاه کرد و شکستن قلبش رو احساس کرد

لیسا در حالی که چهره اش از درد جمع شده بود گفت: گوش کن جنی... باید سریع باشی...باید با یک پارچه دستم رو محکم ببندی

و بعد تیری که توی دستش بود رو از وسط نصف کرد

هر دو هیچ فکری درباره اینکه کی بهشون حمله کرده بود نداشتند

جنی یکی از لباس های توی کوله پشتی رو درآورد و پاره کرد. درحالی که داشت با تیکه پاره شده دست لیسا رو می‌بست گفت: من نمی‌فهمم. اینا دیگه کی اند؟؟

- افراد قبیله من که نیستند. اونا از این نوع تیر استفاده نمی کنن

وقتی جنی کارش تموم شده لیسا گفت: بلند شو باید زود بریم‌. اگه وارد دره بشیم دیگه نمی تونن پیدامون کنن

جنی به لیسا کمک کرد بلند بشه

یکی دو قدم که از سراشیبی پایین رفتند صدایی آشنا تن جنی رو لرزوند: کجا با این عجله؟؟

^&^&^&^&^&^&^&^&^&^&^&^&^&^&^

لیسا روی برف ها زانو زده بود و دستاش از پشت بسته بود

پسر جوونی که تقریبا همسن خودش بود رو به روش ایستاده بود و افرادش هم دور و برشون

جنی هم با فاصله خیلی کمی از پسر کنارش ایستاده بود و بازوش بین دست های یکی از مرد ها گیر افتاده بود

پسر با قدم های آروم به لیسا نزدیک شد

چونه لیسایی که رو به روش زانو زده بود رو بین انگشتاش گرفت و سرش رو بالا آورد

صورت لیسا رو از نظر گذروند و بعد تک خنده ای کرد: سلیقه ات خوبه عزیزم. واقعا دختر زیباییه

و بعد با لحن جدی ای ادامه داد: البته اگه کبودی های روی صورتش رو ندیده بگیریم...

متوجه چشم های لیسا بهش نگاه می کردند شد و گفت: اصلا جوری بهم نگاه نکن که انگار من مقصرم!! تو زن من رو دزدیدی! من فقط دارم چیزی که مال خودم هست رو پس میگیرم!

free(jenlisa)Where stories live. Discover now