ییبو بعد از اینکه تلفن و قطع کرد وارد سالن شد بابا رو کاناپه نشسته بود و روزنامه ک دستش بود رو مطالعه میکرد بابا_با کی حرف میزدی انگار خیلی هیجان زده شدی!؟ _اوم تائو _خوبه این چند روزه که همش دپرس بودی _اخه امشب با تائو میرم پارتی _پارتی!؟ _آره یکی از بچها همه سال آخریارو دعوت کرده _پس حتما مهمونی بزرگیه؟! _همینطوره _باشه پس خوش بگذره
با خودش فک کرد امشب میرم خوش میگذرونم و انقد نوشیدنی میخورم ک همه چیز راج ب اون لعنتی از یادم بره باید ریلکس بشم باید ذهنمو آزاد کنم دیگه نمیخوام بهش فکر کنم
چند ساعت بعد بود ک دوش گرفت وآماده شد کت شلوار جذب و مشکی خوش دوخت که به تازگی بابا براش خریده بود که مثلا تو جلسات معارفه بپوشه تن کرد با ادکلنش دوش گرفت و موهاشو مدل داد نیمی از اونهارو که حالا کمی بلند شده بودندبا کش پشت سرش بست و کمی از موهای جلوشو تو صورتش ریخت تو آینه به خودش لبخندی زد و سعی کرد افکار منفی و مزخرف این چند وقته که خواب و خوراک و ازش گرفته بود رو دور بریزه
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
. . . ساعتی بعد با لونگ و تائو دم در عمارت رسیدند تائو واووو گفت لونگ با خوشحالی آرنجی ب شونش زد و چشمک براش پرتاب کرد _امشبو حال کنید ببینید چه جایی آوردمتون ییبو با چشمای ستاره ای ب اونجا نگاه میکرد درسته که اونا برای خوشگذرونی مکانای مختلفی و امتحان کرده بودند اما اینجا در مقایسه با مکانای کوچک و نه چندان شلوغ همیشگی خیلی متفاوت بود
منظره رو ب رو واقعا هیجان انگیز بود و جز لوکس ترین مکانهایی بود ک تا ب حال دیده بودند عمارت بزرگ و دو طبقه ک اطرافش رو باغ بزرگی فرا گرفته بود بعد از عبور از باغ حدود ده تا پله مرمری به ورودی ساختمان فاصله داشت صدای موزیک انقد بلند بود که کل ساختمان رو برداشته بود و رقص نورش انقد زیبا بود ک ازبیرون هم ب چشم میخورد
با قدمهای آروم وارد شدن لیوانای آبجو ک بهشون تعارف شد ب دست گرفتن هیجان زده همه جارو برانداز میکردند لونگ به سرعت تو جمعیت گم شد به قول خودش دخترای خوشکل زیادی امشب منتظرش بودن و باید به همه رسیدگی میکرد
صدای بلند موزیک به همراه نوربازی توی سالن همه رو به وجد آورده بود تایو و ییبو کنار هم ایستاده بودن نوشیدنیشونو مزه مزه کردند و به جمعیت که بالا پایین میپریدن با ضرب آهنگ خودشون تکون میدادند چشم دوخته بودند کمی بعد تایو چشمکی ب ییبو زد تو جمعیت به دنبال دختری ک از اول بهش چشم دوخته بود راه افتاد