+18😏🤫
اول پاهاشو دید بعد صورت آشناشو
با قدمای آروم سمتش می اومد مثل شیر گرسنه ای که بعد از مدتها دنبال کردن طعمش بلاخر یه گوشه تنها گیرش انداخته بود
اما قبل از اینکه بهش برسه خرگوش ترسیده به زحمت از جاش بلند شد
بدون حرف از کنارش رد شد و تنه ای بهش زد حالا عمدی یا سهوی مشخص نبود ب هر حال اون زیادی مست بود
ب طرف در رفت دسته درو کشید اما در نیمه باز دوباره با شدت بسته شد ،دست ییبو محکم روی در قرار گرفته بودبا یه حرکت سریع طعمه رو گیر انداخت ،جانو به در میخ کرد و از پشت بهش چسبید نفسای داغش رو گردنش رها کرد
جان تقلا کرد
_ولم کن داری چیکار میکنی؟!
ییبو دستای پسرکو از پشت ب هم گره کرد مچاشو محکم گرفت و با دست دیگش قفل درو چرخوند
با صدای خش داری ک نشون از مستی زیادش میداد گفت
_انقد زور نزن تو دام من افتادی راه فراری نداری...لباشو رو گوش جان کشید و پایین تنشو به باسنش کوبید و فشار داد
جان هنوزم تقلا میکرد اما هر چه بیشتر سعی میکرد بیشتر تو حصار دستای شکارچی گیر میفتاد_ولم کن تو دیوونه شدی مستی نمیدونی داری چه غلطی میکنی
شیر گرسنه در حالی ک از هیجان شدیدش نفس نفس میزد گفت
_آره ....دیوونه شدم....تو دیوونم کردی...
لباشو پایینتر برد و با حس خوشایندی دندانشو تو گوشت نرم شونه اش فرو کرد همون جایی ک یقه پیراهنش پایین افتاده بود و ییبو از سر شب ب اون نقطه زل زده بود برای لمس پوست سفیدش ضعف کرده بود
آخی گفت
_داری چه غلطی...
قبل از اینکه جملش تموم شه
ییبو با شدت اونو چرخوند و ب در کوبید
اینبار مچای اسیر شدشو بالا کشید
لباشو رو لبای جان فشرد محکم و خشن بوسید و گاز گرفت
بوسه ای طولانی و عمیق ک ب جان حتی فرصت نفس کشیدن نمیداد همزمان پایین تنشو ب پایین تنه جان فشار میداد و اونو بیشتر ب در میخ میکرد
جان چشمای گشاد شدشو به ییبو دوخته بود قدرت انجام هیچکاری رو نداشت نفس کم آورده بود فقط صدای ناله خفش ب گوش میرسید
ییبو کمی فاصله گرفت در حالی ک محکمتر پایین تنشو ب جان میمالید گفت
_انقد دلت میخاست؟!....
اون پایین خیلی سفتی....
جان قصد حرف زدن داشت اما ییبو با یه حرکت اونو از زمین کند و رو دستاش بلند کرد که باعث شد حرفاش تبدیل به یه جیغ خفیف بشه دوباره لباشو ب لبای جان رسوند و در حال بوسه های خیس و خشنش اونو رو تخت پرت کرد
برای تنفس کمی فقط کمی ازش فاصله گرفت تو چشاش زل زد و با صدای بم و دو رگه اش گفت
_تو مال منی...فقط مال من....
منتظر جواب نموند گاز محکمی از لب پایینش گرفت که با اخ بلند جان همراه شد
پیراهن مزاحم جانو با یه حرکت جر داد دکمه هاش دونه دونه رو زمین غلتید
جان هنوزم در تقلا بود و سعی میکرد اونو ب عقب هل بده
_ولم... کن...داری اذیتم میکنی...
اما ییبو بی اهمیت ب اون کار خودشو میکرد خیلی سریع شلوارشو باز کرد و پایین کشید اونو ب پشت چرخوند پاهاشو خم کرد و بعد از اینکه شلوار خودشم پایین آورد یک ضرب واردش شد
جان آه بلندی کشید نفسش تو سینه حبس شده بود خم شد درد داشت و ب سختی میتونست اون حجمی ک یکباره واردش شده بود رو تحمل کنه
_اخ ....
ییبو در حالی که نیپلاشو دست میکشید جاشو تنظیم کرد و تو گوشش زمزمه کرد
_شل کن بیبی تو که اولین بارت نیست...
چونه جانو چرخوند و محکم و عمیق لباشو بوسید و گاز گرفت وقتی حس کرد جان کمی آرومتر شده
کمرشو صاف کرد دستاشو رو دو طرف پهلوی جان فشرد و حرکت کرد اول آروم بود اما بعد
حرکاتش انقد محکم و خشن بود ک جان ب
سختی نفس میکشید سرشو پایینتر آورده بود و توملافها غرق شده بود حتا دیگه قدرت نداشت ناله کنه
بعد ازگذشت مدت کوتاهی تحت تاثیر الکل یا شهوتش سعی کرد ب شرایط عادت کنه الان دردش کمی آروم تر شد بود تازه داشت احساس خوشایندی بهش دست میداد که ب طور غیر منتظره ییبو باسنشو چنگ زد و یک ثانیه بعد ضربه محکمی رو باسنش کوبید
هین بلندی کشید و سر جاش لرزید
با حرص تو گوشش گفت
_خوشت میاد بیبی؟
هنوز جوابی نداده بود که
اسپنک دیگه ای رو باسن گردش نشست این بار محکمتر از قبل
جان بلندتر اه کشید
_مگه نگفتی از بازی کردن خوشت میاد؟!
دوباره اسپنک زد
_نههه ...بسههه...ولم کن...
جان دستشو عقب برد تا باسن دردناکشو لمس کنه و مانع برخوردهای بیشتر بشه اما ییبو دو تا دستشو ضربدی گره داد و مچاشو محکم تو دستش قفل کرد و بی توجه ب حالش سریعتر درونش ضربه زد انگار فقط میخواست هر چه محکمتر اونو ب فاک بده
انگار قصد داشت انتقام بگیره
انتقام کم محلی هاش
انتقام جواب های سربالاش
انتقام اون حرفایی ک زده بود باعث شده بود ییبو تا مغز استخونش از عصبانیت و حرص بسوزه
انتقام خیانتش و لوده بازیاش
اسپنک بعدیم رو باسنش نشست و همینطور بعدی و بعدی
اشک تو چشاش جمع شده بود صدای اه و نالش بلندتر از قبل شنیده میشد راه فراری نداشت
با بغض برای بار دهم نالید
_اه... درد داره ..بسه ...لطفا
ییبو جانی ک تو ملافها خودشو غرق کرده بود بالا کشیدو دیکشو سفت شدشو پمپ کرد دم گوشش زمزمه کرد
_مطمئنی درد داره؟! مطمئنی میخوای بس کنم؟!
جان با حس لمس دستای ییبو آه کشید سرشو ب عقب خم کردچشمای خیسشو بست و سعی کرد نفس بگیره
ییبو دور کمرشو گرفتو به خودش چسبوند
سرشو تو گردنش فرو برد و پوست لطیف گردنشو بوسید و مارک کرد لباشو ب لبای جان رسوند و بوسید
این یه تجاوز تمام عیار بود جان حتی فرصت فکر کردن نداشت همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود اما ....
چرا داشت لذت میبرد...؟
دروغ نبود ک اونم ییبو رو میخاست برای مدت طولانی اونو تماشا میکرد وقتی بعد از چهار سال برای اولین بار اونو دیده بود آتشی که چند سال زیر خاکستر پنهان کرده بود شعله ور شده بود
طعم خوشایند لبهاش لمس دستاش ...
همه چیز مث قبل لذت بخش بود
از اینکه لذت بخش بود متنفر بود
انگار هیچ اتفاقی بدی بینشون نیفتاده بود...
انگار از اول هیچ جدایی در کار نبود ....
الان با شنیدن اون حرفا ...
اون نفسای داغ ...
بوسه های آتیشین...
مگه میتونست مقاومت کنه بیشتر از این از کنترلش خارج بود
تو همین افکار بود وقتی ب خودش اومد که لباش هماهنگ با ییبو حرکت میکرد
خودشم نمیدونست کی سد مقاومتش شکسته شده نا خودآگاه به اون لبا واکنش نشون داده بود
و الان مست تر از اون بود ک بتونه بیشتر خودشو نگه داره
کاملا غیر اردای اونو تو بوسه همراهی کرده بود
مثل تمام کارایی که شاید اشتباه باشه اما کسی نمیتونه جلوی خودشو بگیره که انجامش نده
الانم اون تسلیم میل شدیدش شده بود
فقط بی صدا همراهیش میکرد انگار قصد نداشت هیچ حرفی بزنه انگار با گفتن یه کلمه از این خواب شیرین بیدار میشد انگار میخاست ب خودش تحمیل کنه ک مسته و حرکاتش دست خودش نیست انگار نمیخواست ب روی خودش بیاره ک انقد واسه عشق قدیمش بی تاب شده ...
ییبو کمی تکون خورد جانو ب پشت خابوند و بین پاهاش قرار گرفت و دیکشو رو سوراخش مالید بعد دوباره واردش شد
جان نفس عمیقی کشید ملافهارو چنگ زد
ییبو از داخل آرنجاش دستاشو گرفت و محکم ب سمت خودش کشید ک باعث شد دیکش بیشتر داخل سوراخ جان فرو بره
اه کشید و سعی کرد نفس بگیره
ییبو رو سینش خم شد نیپلهاشو ب نوبت مکید و گاز گرفت
با صدای ناله شهوت انگیزجان
شروع ب حرکت کرد دیدن صورت گل انداختش کافی بود تا ییبو از خود بیخود بشه و ریتم حرکتشو تند تر کنه
جان تو چشاش زل زده بود
دردش کمی آروم شده بود اما درد قلبش چطور اونم آروم میشد؟!
در حالی ک بی حرکت بود آرنجاشو رو صورتش گره کرد
چشاش گرم شده بود مایع داغی ازشون سرازیر شد
به چی فکر میکرد اشک شوق بود یا ناراحتی
ب خاطر بی مهری ییبو تو اون لحظه بود یا ب خاطر احساسات متناقض خودش
لمس دستای ییبو ...
طعم لباش ...
چیزی بود ک بارها تو خوابش دیده بود ...
و تو بیداری تمنا کرده بود...
حتی با اینکه خشن بود هنوزم لذت بخش بود..
تو همین افکار متناقضش غرق بود ک داغی و رطوبت رو لباش حس کرد
ییبو لباشو ب بازی گرفته بود اینبار نرم و آروم میبوسید
کی ازحرکت ایستاده بود؟!؟
این آرامش بعد از طوفان بود!!
آرنجای جانو یکی یکی بالا برد و تو چشمای سیاهش خیره شد

CZYTASZ
(کامل شده)خود دروغینتو رها کن let go of false self
Fanfictionمن دیگه نمیدونم باید چی بهت بگم واقعا نمیفهمم کجارو اشتباه کردم هرکاری میتونستم کردم اما... دیگه نمیدونم... واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تا بفهمی این راهی ک داری میری تهش هیچی نیست چرا نمیخای بفهمی داری زندگیتو نابود میکنی هیچ آینده ای برای شما...