صدای موزیک ملایمی که فضارو پر کرده بود با نور لایتی ک از لامپهای کوچک دور تا دور سقف میتابید کاملا هماهنگ بود
سه تا رفیق کنار هم دور میز کوچکی نشسته بودن به مناسبت موفقیت دوستشون جشن خودمانی گرفته بودن
لونگ در حالی ک شاتشو پر میکرد گفت: هی پسر درسته قرار بود جشن بگیریم اما انقد زیاده روی نکن
ییبو :فقط پرش کن
تائو:تو چت شده !؟ امشب انگار خوشحال نیستی
لونگ: حالت خوب نیست!؟
ییبو :ها هاها حالم خیلی خوبه خیلیم خوشحالم شاتشو ی ضرب بالا رفت و بطری از کنار دست لونگ برداشت دوباره پرش کرد
تائو :مطمئنی !؟ببینم نکنه ب خاطر... اون پسرس!!
ابروهاش بالا پرید انتظار نداشت تائو درست مساله اصلی رو هدف بگیره
لونگ :کدوم پسره !؟
تائو:جان
رو به ییبو کرد وگفت: ببخشید ییبو اما اتفاقی حرفاتونو شنیدم
لونگ آها گفت و ابرو بالا انداخت
ییبو شاتشو بالا رفت و گفت: چیزی مهمی نیست
تائو :نمیخوای چیزی بگی!؟!
زود باش خودتو سبک کن
اون شب هم باهاش بحث کردی و بعدش اون عکسی که...
لونگ حرفشو قطع کردو شاتی ک دوباره پر شده بود از دستش گرفت:نمیخوای بگی چه مرگته!؟
ییبو اونو از دست لونگ کشید و دوباره بالا رفت کمی مکث کرد بعد گفت : بلاخره تموم شد
تائو :چی!؟
ییبو: ازش خواستم منو ببخشه
بعد از مکث کوتاهی اخم کرد و گفت
:اما بهم گفت دیگه نمیخواد منو ببینه
تائو :اخه چرا مگه چی شده!؟!
ییبو : اون دوستم بود
لونگ و تائو :دوست !؟
ییبو :اوهوم دوست قدیمی
کمی مکث کرد و خیره ب نقطه ای نگاه کرد انگار چیزی تو خاطراتش جستجو میکرد
با لبخند گشاد ادامه داد
آره دوستای جون جونی عاشقای قدیمی که بعد از چند سال ب هم رسیدن ها ها ها
بلند بلند خندید ک باعث شد بقیه افرادی که اونجا بودن بهش زل بزنن
تائو با خودش زمزمه کرد :عاشقای قدیمی پس حالا همه چیز با هم جور درمیاد
لونگ :من که خیلی وقت پیش بهت گفته بودم حرفمو باور نکردی
تائو :خوب زیادم دور ازعقل نیستلونگ : چرا نمیخواد تورو ببینه !؟
ییبو :معلومه دیگه چون من اذیتش کردم ....
شاتشو بالا رفت تا شاید جرات کنه بقیه کلماتو از دهنش بیرون بریزه
با چشمای تار وپر از اشکش ادامه داد :من احمق دوباره ولش کردم....
من نمیتونم باهاش بمونم....
بغضش ترکید و گریه کرد
نمیتونم ...ببخشید نمیتونم....
تایو زیر بغلشو گرفت از رو میز بلندش کرد :ییبو هی ییبو گریه نکن آروم باش
همه دارن بهمون نگاه میکنن آروم بگیرلونگ :نمیفهمم وقتی بعد چند سال بهش رسیدی پس چرا نمیتونی؟! مگه چی شده !؟
تائو :لونگ ولش کن مگه نمیبینی حالش بده
لونگ شونه ای بالا انداخت
تائو :آروم باش پسر همه چیز درست میشه
ییبو :بابام.... بابام به خاطر من سکته کرد اینو گفت گریش شدت گرفت تقصیر من بود
تائو هول کرده بود با اینکه سعی داشت اونو آروم کنه اما نمیدونست باید چکار کنه فقط کمرشو نوازش کرد و گفت
تائو :نه نه اینطور نیست اون قلبش ناراحته مگه خودت بهم نگفتی هوم!؟ب خاطر تو نبوده
ییبو میون گریه هاش گفت :نهههه نهههه به خاطر من بود
وقتی اون عکسو دید همون عکس لعنتی
لوهان خودش بهم گفت ...
ولی من نمیخواستم ناراحتش کنم ...من نمیخواستم ...
صداش میون گریه هاش خفه شد
تایو هر چقدر سعی مرد نتونست آرومش کنه در نهایت رو به لونگ گفت
تائو :لونگ پاشو از اینجا ببریمش حالش بده
لونگ اوم گفت و بلند شد..
زیر بغل ییبو ک هنوزم ناله میکرد رو گرفت: اگه میدونستم انقد دیونه بازی در میاره نمیذاشتم انقد بخوره
خدایا چقد سنگینی ییبو
.
.
.
.
.
.
.
بابا :پسرم بلاخره اومدی بیا اینجا
وارد شد سلامی رو به جمعیت که دور میز غذا خوری نشسته بودند داد
فک نمیکرد مهمون داشته باشند
خانوم چنگ و دخترش یانگزی طبق معمول سفره رنگارنگی از غذای متنوع و خوشمزه چیده بودند البته این اولین باری نبود که با این همه غذای خوشمزه مهمون خونشون بودند درواقع تو این مدتی که بابا از بیمارستان مرخص شده بود این مادرو دختر حسابی به بابا رسیدگی میکردند مرتب بهش سر میزدند و از احوالش با خبر میشدند و یه وقتایی مثل الان با کلی غذای خونگی و سالم مهمون خونشون میشدند
خانوم چنگ با دیدن ییبو به سرعت بلند شد چنتا ظرف از کابینت درآورد برای ییبو روی میز گذاشت
خ چنگ:اگه میدونستیم ب این زودی میای منتظرت میشدیم عزیزم ،بیا غذا بخور حتما گرسنه ای
ییبو: مشکلی نیست من بعدا میخورم
بابا در حالی ک توفو رو توی دهنش میگذاشت گفت:چرا بعدا ببین خانوم چنگ برات دامپلینگ درست کرده همون غذایی که دوست داری
بیا امتحانش کن تا سرد نشده
چشماش برقی زد اسید معدش ترشح کرد آب دهنشو قورت داد
ییبو:ممنونم به زحمت افتادین
خ چنگ:اه پسرم چه زحمتی در واقع اینو یانگزی برات درست کرده من که کاری نکردم
![](https://img.wattpad.com/cover/258517825-288-k103433.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
(کامل شده)خود دروغینتو رها کن let go of false self
Fiksi Penggemarمن دیگه نمیدونم باید چی بهت بگم واقعا نمیفهمم کجارو اشتباه کردم هرکاری میتونستم کردم اما... دیگه نمیدونم... واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تا بفهمی این راهی ک داری میری تهش هیچی نیست چرا نمیخای بفهمی داری زندگیتو نابود میکنی هیچ آینده ای برای شما...