Part 8

480 122 18
                                    

گوشیش رو قطع کرد و کنار تخت گذاشت . نگاهی به چانیول انداخت که منتظرش نشسته بود.
-کاری داشتی چان؟
+ اگه دیگه نمی خوای با کسی صحبت کنی پاشو بریم
صبحونه بخوریم ‌.
-اکی بریم
سعی کرد از جاش بلند بشه اما هنوز بدنش ضعف داشت و به خوبی نمی تونست خودش رو تکون بده . خوشش نمی اومد که جلوی کسی از خودش ضعف نشون بده ولی این دو روز چانیول شاهد تمام بی حالی و ضعف های سهون شده بود .
لب پایینش رو به دهن کشید و دوباره خواست تلاش کنه تا از جاش بلند بشه که چانیول سریع بازوش رو گرفت و کمکش کرد تا تعادلش رو حفظ کنه .
-خودم می تونستم پاشم!
+ آره داشتم می دیدم ، اگر کمکت نمی کردم تا فردا صبح هم نمی تونستی از جات بلند شی.
-اگر ناراحتی می تونم برم کلبه ی خودم !
+ چه زود هم بهتون بر میخوره جناب اوه ، محض اطلاع من نمی تونم توی همچین وضعیتی تنهاتون بزارم...

بی توجه به سهونی که دوباره می خواست از وضعیتش
غر بزنه و لجبازی کنه ، پشتش قرار گرفت و دستش رو دور کمر باریک امگاش که با اون لباس خواب سوسنی رنگ پوشونده شده بود ، حلقه کرد .
آهسته قدم بر می داشت کمر سهون رو محکم گرفته بود. سعیش رو می کرد تا امگاش بدون کمترین اذیتی راه بره.
تمام راه اتاق تا آشپزخونه نفس های گرمش به گردن بلورین سهون برخورد می کرد و تغییر دمای بدن سهونش رو که تلاش می کرد چانیول متوجهش نشه رو به خوبی حس می کرد .
قبل از این که اوضاع برای جفتشون سخت تر بشه یکی از صندلی های چوبی میز ناهار خوری رو عقب کشید و سهون رو روی اون نشوند.
+ همین جا بشین تا من برات میز رو بچینم .
به سمت اُپِن اشپزخونه رفت و هات داگ و استیک و تخم مرغی که از قبل اماده کرده بود رو برداشت و روی میز چید .
+ چون شیو هیونگت گفته بود گوشت برات خوبه منم این ها رو درست کردم .
-مرسی
با تکون دادن سرش تشکر سهون رو تائید کرد و به سمت یخچال رفت . از داخلش دو لیوان آبمیوه برای خودشون برداشت و کنار سهون نشست ‌.
+ اینم از آبمیوه هامون.
متعجب و با کنجکاوی صبحونه ای که چانیول آماده کرده بود رو نگاهی انداخت.
-این هارو خودت درست کردی ؟
+ اینا که چیزی نیستند فقط یک صبحونه ی ساده هستش
-ممنون
چنگال و کاردش رو برداشت و خواست اولین تیکه از هات داگش رو برش بده که چانیول پیش دستی کرد و کارد و چنگالش رو ازش گرفت‌.
+ قرار نیست خودت تنهایی این ها رو بخوری.
-یعنی چی؟
نیشخندی زد و خودش بای سهون هات داگ و استیکش رو تیکه تیکه کرد و یک تیکشو با چنگال جلوی دهنش گرفت.
+ یعنی این که قراره من بهت صبحونه بدم .
پوکر نگاهی به چانیول که نیشخند زده بود و چنگال حاوی هات داگ رو مقابل دهانش گرفته بود ، انداخت.
-هنوز دست هام کنده نشدند که تو بخوای بهم صبحونه بدی!
+ یک بار نشد لجبازی نکنی تو . کاش جای بدنت ، زبونت بی حال میشد.
-همینی که هست نمیخوای بزار خودم صبحونم رو بخورم .
+ نچ از این حرف ها نداریم پس جای لجبازی دهنت رو باز کن بزار من کارم رو بکنم
-واقعا یک تختت کمه!
آره به لطف تو حالا ساکت باش و دهنت رو باز کن.+
حرصی نفسش رو بیرون داد و به ناچار به حرف آلفای لجباز تر از خودش گوش داد .
با صبر و حوصله تمام غذای امگاش رو تا اخر به خوردش داد و همراه با سهون ، خودش هم صبحونش رو کامل خورد . زیر چشمی با دقت چهره ی امگاش رو که داشت آبمیوه اش رو میخورد برانداز کرد و توی دلش به زیبایی بی حد و مرز سهون رو برای بار هزارم تحسین کرد . اون لباس خواب سوسنی رنگ جوری به سهونش می اومد که انگار فقط برای اون دوخته شده بود.
-به چی نگاه میکنی!؟
با صدای هون نگاه خیره اش رو از روی بدن تراشیده
شدش گرفت و به صورتش نگاهی کرد .
+ صورتت سسی شده.
دستش رو جلوتر برد و با انگشت شستش گوشه ی لب سهون رو که کمی سسی شده بود رو به آرومی پاک کرد.
+ سیر شدی؟
-آ ... آره ...
+ خوبه
-----------------------------------------------------
Lay pov:
× سهون داروش رو خورده بود؟
*اول بشین بعد سراغ دونسنگت برو
بخاطر توجه لی لبخند کوچیکی زد و روی صندلی کنار میز کارش نشست.
× حالا راضی شدی؟
*آره تا کشیک بعدیت شروع نشده یکم استراحت کن تا منم برای سهون داروش رو درست کنم.
× مگه داروش رو نبرده؟
*برده ولی به لطف آلفای نره غولش تو ماشینش جا مونده‌.
بخاطر خطاب شدن چانیول با عنوان نره غول آروم خندید و با خستگی موهاش رو به عقب هدایت کرد.
× مطمئن باش اگه چانیول لقبش رو بشنوه ، درستت میکنه.
*اونم شنیده
× ویدیوکال گرفتی باهاشون؟
*آره بابا خیالت راحت تازه دونسنگت مثل پرنس ها یک لباس خواب سوسنی رنگم تنش کرده بود و خدمتکارش پارک چانیول اعظم هم بهش رسیدگی می کرد!
× خوش حالم که چانیول جفتشه و اینقدر مراقبشه.
اخم ساختگی ای کرد و ماگ قهوه رو که اماده کرد بود جلوی شیومین گذاشت.
*چیه نکنه دلت خواست؟
× من خودم یکی دارم واسه هفت جد و آبادم کافیه.
*الفا به اون خوبی
قدرش رو نمی دونی تو !
× صد البته .
کمی از قهوش رو نوشید و به پای چپش رو روی پای دیگش انداخت.
× به نظرت کِیباید به سهون بگم ؟
نیشخندی زد و محلول ابی رنگی که داخل شیشه ی اسپری ای ریخته بود رو به تن شیومین زد .
*هر وقت که جفت گیری کردند و دنبال این محلول اومدند خودم میگم ...
-----------------------------------------------------
Chanyeol pov:
بالاخره بعد از کلی اصرار و لجبازی های سهون که می خواست خودش ناهار رو درست کنه ، با حرفش موافقت کرده بود و گذاشته بود تا کارش رو انجام بده . خودش هم برای این که مراقب امگاش باشه مقابل آشپزخونه روی مبل نشسته بود و به ظاهر خودش رو مشغول پرونده های شرکت کرده بود . همونجور که سهون در حال اشپزی کردن بود چانیول هم زیر چشمی حواسش
به امگاش بود تا اذیت نشه . از بعد صبحونه انرژی سهون کم کم داشت بر میگشت و دردش هم کمتر میشد .
بعد از اینکه خیالش از آشپزی امگاش راحت شده بود حواسش رو به پرونده ی اخیر شرکت داد که به جای سود به شرکت و سهام دارها ضرر رسونده بود...

-آخخخ...
با شنیدن صدای فریاد سهون سریع لپتاپش رو کنار گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت .
+ چیشده؟
-میخواستم اینا رو از فر در بیارم ولی حواسم نبود دستم چسبید به فِر ...
کلافه نگاهی به دست قرمز و ملتهب امگاش انداخت و دستش رو محکم گرفت.
+ دو دقیقه هم نمی تونی از خودت مراقبت کنی ؟ بعد
ادعا هم میکنی که تو این شرایط تنهات بزارم تا کادهات رو خودت بکنی!
-اما ‌...
+ ساکت سهون نمی خوام چیزی بشنوم!
بدن امگاش رو توی بغلش گرفت و به سمت سینک ظرف شویی رفت . شیر اب سرد رو با فشار مناسب باز کرد و دست سوخته ی سهون رو زیر اب گرفت .
-می سوزه
+ یکم صبر کن و دستت رو همینجور از زیر اب نگه دار تا برم پماد بیارم .
-باشه
به سمت جعبه کمک های اولیه گوشه ی اشپزخونه رفت و از داخل پماد سوختگی رو برداشت و پیش سهون برگشت . شیر اب رو بست و دست سهون رو گرفت و کمی با نفسش دست سفید امگاش که حالا قرمز شده بود رو فوت کرد تا خنک بشه .
+ ببین آخه دو دقیقه حواسم بهش نبود چه بلایی سر خودش آورده .
وَ بی توجه به نگاه خیره ی سهون ، دستش رو کمی بالا اورد و به ارومی جای سوختگی رو بوسید ...
بدون در نظر گرفتن سهونی که داشت بخاطر بوسیه شدن دستش بهش نگاه می کرد ، سر پماد رو باز کرد و روی قسمت سوختگی دست هون پماد زد .
-درد داره
+ اگه یکم بیشتر مراقب بودی همچین اتفاقی نمی افتاد !
-انگار من از قصد دستم رو سوزوندم تا سرزنش های تو رو بشنوم
حرصی نگاهی به صورت رنگ پریده ی سهون انداخت که داشت تو همون موقعیت هم لجبازی می کرد .
+ برو بشین رو صندلی تا حالت بد نشده.
-من خوبم
+ اره که خوبی این منم دستم سوخه ، بدنم درده و رنگم پریده .
نگاه تیزش رو ازش گرفت و صندلی رو برداشت و کنارش گداشت.
+ گفتم بشین!
با تعجب و ترسیده بخاطر لحن محکم و اخم علیظ چانیول ناچار و بدون هیچ مخالفتی روی صندلی نشست و منتظر به آلفاش خیره شد .
+ از جات تکون نمیخوری تا من برم غذا رو داخل ظرف بزارم و برات بیارم.
-باشه
حتی اگر هم میخواست ، نمی تونست با چانیولی که اونطور با اخم غلیظ بهش نگاه میکرد و بهش میگفت چیکار انجام بده مخالفت کنه . بدون هیچ حرفی و به تبعیت از حرف الفاش ری صندلی نشست و به چانیولی که داشت براش غذاش رو داخل ظرف میذاشت خیره شد.
نمی فهمید از کِی و کجا اینقدر برای پارک چانیول مهم شده بود که بخاطر سوزونده شدن دستش در اون حد نگرانش بشه !
از وقتی که به هوش اومده بود تمام حواس چانیول سهون بود و حتی نمیذاشت که کارهای شخصیش رو
خودش به تنهایی انجام بده !
این احتمال رو نمیداد که چانیول برای همه اینقدر توجه نشون بده و مراقبت کنه و حتی خیلی هم شنیده بود که اون آلفا خیلی خود دار و آروم هستش ... پس دلیل این همه رفتار و نگرانی های چانیول برای سهون چی بود؟
+ بیا اینم ناهاری که بخاطرش خودت رو سوزوندی ...
با شنیدن صدای نگران چانیول از افکارش بیرون اومد و به آرومی دست ملتهب شدش رو برای پنهون کردن از دید آلفاش ، روی پاش گذاشت.
+ خیلی می سوزه؟
-نه زیاد
نفس عمیقی کشید و خودش هم کنار سهون نشست . اون پسر از چیزی هم که فکرش رو میکرد حواس پرت تر و حساس تر بود .
+ عصر وقتی رفتم داروت رو از لی بگیرم ، ازش یک داروی گیاهی هم برای دستت میگیرم .
-باشه
+ خوبه حالا هم غذات رو خودم بهت میدم و حق مخالفت کردن هم نداری!
-اما من خودم میتونم
+ گفتم نمیخوام مخالفتی بشنوم هون!
-----------------------------------------------------
بدنشو کمی کش و قوص داد و خمار به ساعت نگاهی انداخت . ساعت تقریبا 12 ظهر رو نشون میداد. از دیشب وقتی که چانیول براش داروش رو اورده بود بخاطر دوز بالای داروش خوابش گرفته بود و تا اون وقت خواب بود.
به ارومی از جاش بلند شد و با قدم های آهسته از اتاق خارج شد.
+ بالاخره بیدار شدی
-اره
+ میخوای کمکت کنم؟
-نه خودم میتونم برم
+ باشه
از روی مبل راحتیش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت تا برای سهون قهوه اش رو اماده کنه‌
ماگ قهوه رو همراه با کیک صبحانه رو داخل سینی روی میز ناهار خوری چوبی اشپزخونه گذاشت و با اومدن هون نگاهش رو بهش داد.
+ چون تا این وقت خواب بودی قهوه و کیکت رو بخور و برو دوش بگیر . بعد دوش گرفتنت هم میریم بیرون ناهار بخوریم
-اما من که لباس و حوله همراهم نیست.
+ خودم دیشب در کنار شام برات چند تا لباس و حوله گرفتم اوردم ، بشین تا برم از داخل کمد بیارمشون.
-باشه مرسی.
ماگ قهوش رو بین دست های سفید و استخونیش گرفت. کمی از قهوه اش رو مزه کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-پس میدونه که من قهوه رو بی شکر میخورم!

حوله ی تن پوش سفیدی که براش خریده بود رو روی چوب لباسی حموم اویزون کرد و گرمای اب دوش رو چک کرد تا اب سرد نباشه.
بعد از اینکه خیالش راحت شد از حموم بیرون اومد و روی مبل راحتیش که دقیقا رو به روی حموم بود نشست.
+ وسایلت آمادس هونا
-باشه...

نیم ساعتی از حموم رفتن سهون گذشته بود که بالاخره صدای دوش اب قطع شد. اخرین گزارش جلسه رو با دقت خونده بود و حالا داشت عملکرد های کارکنان رو با دقت بررسی میکرد . با باز شدن در و قرار گرفتن سهون تو اون حالت نگاهش بهش خیره شد.
حوله ی تن پوش سفیدی که امگاش کمربندش رو شل بسته بود و قفسه ی سینه ی سفیدش تو دید بود ، قطره ابی که از موهاش روی سینش چکید چانیول رو میخکوب کرد . سر تا پای امگاس رو با دقت برانداز کرد ؛ پاهای کشیدش ، سینه ی سفید و شونه های پهنش و لبای برجسته ی خیسش داشتن کارو برای چانیول سخت تر میکردند . اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد نگاهش رو از زیبایی بی حد و مرز هون بگیره تا کار دست خودشون نده.
+ برو موهات رو خشک کن وگرنه مریض میشی
و همین جملش باعث شد تا حواس دو نفرسون جمع تر بشه و فراتر از حدشون نرند!
--------------------------------------------
موهاش رو کامل با سشوار خشک کرد و روی صورتش ریخت. تیشرت لیمویی و شلوار جین روشنی که چانیول براش گرفته بود رو تنش کرد . همونطور که داشت لباس هاش رو می پوشید ، کنار وسایلش دستبندش رو دید . لبخند کوچیکی زد و دستبندش رو دستش کرد .
+ اماده ای ؟
-اره ، قراره کجا بریم؟
+ ناهارو بیرون میخوریم و حالا که بهتری بعد از بیرونمون گفتم ماشینت رو بیارن تا راحت برگردی
نگاهی به تیپ سهون کرد و لبخند رضایت بخشی زد .
+ رو دستت قشنگیش دیده میشه
با تعریف چانیول ناخوداگاه لبخندی زد و مثل پسر بچه های ذوق زده حواسش رو به دستبندش داد و بندش رو فیکس کرد.
-ممنون که پسش دادی

_________
امروز ، بخاطر اپ نشدن هفته ی پیش دو تا پارت داریم پس ووت یادتون نره کیوتیام 🥺♥️

Moon hunter Where stories live. Discover now