Part 16

394 119 19
                                    

از وقتی که چانیول اومده بود یواشکی و با دقت از گوشه ی پرده ی اتاقش به اون آلفای سمج و پرو که ریسک کرده بود و تا اونجا اومده بود ، نگاه می کرد .
خودش هم دلش می خواست که بره چانیول رو ببینه اما ترجیح می داد یک مدتی آلفای خود خواهش رو با روش خودش تنبیه بکنه ...
با رفتن چانیول از پنجره ی اتاقش فاصله گرفت و روی تختش منتظر شیومین هیونگش نشست . طولی نکشید که بعد از یک یا دو دقیقه هیونگش با باکس گل همراهش به اتاقش اومده بود .
× اینا رو برای تو اورده بود .
-میدونم ، لطفا بزارشون روی میز هیونگ .
× کاش تو هم میومدی پایین و باهاش حرف میزدی سهون .
-دلم نمی خواست ببینمش !
× اها پس برای همون از وقت اومدنش پای پنجره داشتی نگاش می کردی ؟
-نه کی گفته ؟
× عمه ی من بود چند لحظه پیش خودش گفت فهمیده این باکس گل هارو چانیول بدبخت براش اورده ؟
-خب حالا هیونگ شلوغش نکن ، اون آلفا باید حدش رو بفهمه ...
× تا کِی آخه سهون ؟
-تا وقتی من مناسب ببینم که آماده ی آلفا شدن برای من بشه!
با تموم شدن جمله ی سهون نیشخندی زد و با شیطنت به دونسنگ تخسش خیره شد.
× پس قبول کردی که چانیول آلفاته و اون رو داری اصلاحش می کنی؟
حرصی بخاطر حرف چرتی که زده بود نفسش رو بیرون داد و از جاش بلند شد و شیومین رو به سمت در برد.
-هیونگ مشخصه خیلی خوابت میاد که با حرف چرت من برای خودت خیال بافی میکنی !
× باشه باشه هرچی تو میگی قبوله ! در ضمن هولمم نده خودم میتونم برم ...
در رو برای شیومین باز کرد و اخم ریزی کرد .
-شبت بخیر هیونگ .
× شب تو هم بخیر پسره ی تخس !
-----------------------------------------
بعد از رفتن شیومین در اتاقش رو بست و بی سر و صدا قفل در رو انداخت .
-پسره ی احمق این چه حرفی بود که جلوی هیونگت زدی ؟
حرصی لب پایینش رو به دندون کشید و همونجور که زیر لب با خودش غر غر می کرد به سمت باکس مشکی رنگی که چانیول براش فرستاده بود ، حرکت کرد . به دقت و به آروم دست سفید و استخونیش رو روی درب باکس کشید و بعد از کمی مکث کردن دربش رو باز کرد .
-حتی رنگ مورد علاقمم فهمیدی؟
با تموم شدن جملش و دیدن گل رز های آبی مشکی ای که با دقت و نظم چیده شده بودند ، لبخندی رو لباش نقش بست . با احتیاط باکس گل رو از روی میزش برداشت و روی تختش نشست و آروم انگشت اشارش رو روی گلبرگ های تازه ی گل ها کشید و عطرشون رو به ریه هاش برد .
همونطور که به واسطه ی انگشت لاغر و استخونیش مشغول نوازش کردن گل ها بود متوجه تیزی کاغذی که لا به لای گل ها قرار گرفته بود ، شد .
کنجکاو طوری که به گل ها صدمه نزنه ، برگه ی تا شده رو از بین گل ها بیرون اورد و باز کرد تا بخونه :
+ سهونم می دونم که ازم ناراحتی و البته دلیل ناراحتیت رو با تمام وجودم درک میکنم... قبول دارم که این اشتباه و حماقت من بود که بهت در مورد مبارزه بی محلی کردم و خودم باعت حال بدت شدم ، اما ازت میخوام که به من و به اون حس تازه ی بینمون یک فرصت دوباره بدی تا بتونم اشتباهم رو جبران کنم ...
راستی امیدوارم از گل هایی که برات خودم با وسواس پسند کرد و فرستادم خوشت اومده باشه ، هر چند تا وقتی که خودت هستی ، هیچ چیز و هیچکس به اندازه ی تو برای من خوب و کافی نیست . لطفا این تایمی که من کشیکم مراقب خودت حتما باش .
(آلفایی که در حال دلجویی از امگاش هست ؛ پارک چانیول)
چندین بار همون تیکه کاغذ یا به اصطلاح نامه ای که چانیول برای معذرت خواهی ازش نوشته بود رو خوند . هنوزم از دست آلفاش ناراحت و عصبی بود اما یک چیزی توی وجودش ازش می خواست تا به چانیول یک فرصت دیگه بده .
با این که خودش نخواسته بود تا آلفاش رو ببینه اما برای اولین بار بشدت از تصمیمش پشیمون شده بود و حس دلتنگی عجیبی داشت .
برای رفع حس ناگهانیش یکی از گل های رز آبی رو از داخل باکس بیرون اورد و به لبش نزدیک کرد و بوسه ی سبکی به گلبرگ هاش زد.
- مراقب خودت باش چانیولا!
------------------------------------------
Chanyeol pov:
تیکه ی آخر لقمه ی صبحونش رو قورت داد و از مادرش تشکر کرد .
+ مرسی مامان .
× کاش بیشتر می خوردی پسرم .
+ همینقدر دیگه کافیه برام .
× اما چانیول تو امشب کشیک داری و میدونی که اون منطقه یکی از مناطق حساس قبلیه هست .
*نگران نباش سویانگ ، چانیول الان دیگه ولیعهده منه و برای خودش مردی شده .
و با گوشه ی چشم به پسرش اشاره کرد تا حرفش رو برای آروم کردن دل همسرش تائید کنه.
+ البته پدر حرف شما درسته .
× اما باز هم تو مراقب خودت باش پسرم .
+ حتما .
بعد از تشکر کردن از مادرش ، از روی صندلیش بلند شد و وسایلش رو از روی اوپن برداشت و به سمت درب خروجیشون رفت .
*چانیول تو حیاط منتظرم بمون باهات کار دارم .
+ باشه پدر .
طولی نکشید که پدرش پشت سرش به حیاط اومده بود و با حرف هایی که میزد سعی داشت که به چانیول حساسیت اون منطقه رو بفهمونه .
*پسرم من جلوی مادرت نگفتم اما فکر کنم خودت بهتر از من میدونی که جای کشکیت یکی از حساس ترین مناطق به حساب میاد و اگه بخوایم به آمار چندین سالمون توجه کنیم متوجه میشیم که حداقل هر دو ماه یک بار توسط گرگینه های ازاد به اونجا حمله میشه!
+ بله پدر خودم در جریان هستم .
*نمی خوام بهت استرس بدم ولی بهتره خیلی مراقب خودت باشی و اگه چیزی شد حتما من رو خبر کن .
+ چشم فقط یک چیزی ...
*چی ؟
+ احتمالا بعد کشیکم دیگه خونه نیام و یک هفته ای بخوام به خودم استراحت بدم.
*اتفاقا خیلی خوب میشه چون تا سال آینده مراسم جانشینیت شروع میشه و کم کم قراره سرت خیلی شلوغ تر از الانت
بشه پسرم .
+ سعی میکنم تا اون موقع بهترین خودم رو بهتون نشون بدم .
*عالیه ولیعهدم ، دیگه بیشتر از اینا وقتت رو نمی گیرم ، بهتره زود تر بری.
+ باشه پدر پس می بینمتون .
*می بینمت شیر مردم .
----------------------------------------
Park niyon pov:
بعد از این که پسرش رو بدرقه کرد وارد عمارت شد و به سمت آشپزخونه پیش همسرش رفت . همونطورکه سویانگ مشغول شستن ظرف ها بود کنارش ایستاد و دستش رو دور کمر امگاش انداخت .
سویانگ براش خیلی خاص بود ... درست موقعی که توی تاریک ترین چاه زندگیش گیر افتاده بود ، باهاش آشنا شد .
زنی با موهای بلند مشکی و لب های صورتی مایل به بنفش رنگ و چشم های درشت مشکی ...
از لحاظ ظاهری چانیول کاملا شبیه مادرش و از لحاظ شجاعت و سمج بودن به خودش کشیده بود . در عوض جونمیون کاملا برعکس چانیول ، معصومیت و مظلومیت مادرش و ظاهر پدرش رو به ارث برده بود ...
× چانیول رفت ؟
با شنیدن صدای گوش نوازش از افکار پراکنده اش بیرون اومد و لبخند دلنشینی به همسرش زد .
*آره عزیزم نگران نباش .
× اما اگه اتفاقی برای پسرمون بیوفته چی ؟
*قرار نیست چانیول طوریش بشه .
و در ادامه ی حرف یکی از دست های ظریف و کوچیک سویانگ رو بین دستش گرفت و بوسید .
× به نظرت بهتر نیست دنبال یک امگای مناسب و خوب برای چانیول باشیم؟
نفس عمیقی کشید و موهای لخت همسرش رو نوازش کرد .
*اون همین الانش هم امگاش رو پیدا کرده ...
× واقعا ؟؟ اون دختر از کدوم خانواده هست ؟ پس چرا چانیول تا به حال راجبش باهامون حرف نزده ؟
* هوووم منم تازه متوجه شدم ... اما اون امگا پسره !
× چی پسره ؟ چطور ممکنه ؟
*عزیزم عشق عشقه دیگه خودت رو درگیرش نکن ...
× باشه هر جور تو بخوای اما بهتر نیست تا با چانیول حرف بزنیم که پا پیش بزاریم ؟
*نه نه اصلا نباید حتی به روی چانیول بیاریم که از این ماجرا خبر داریم و نباید تحت فشارش بزاریم .
× اما اخه چطور میشه؟
*منم مثل تو نمیدونم عزیزم و حتی از عواقبش کمی میترسم ، اما هر چی باشه اون پسر ماست و وظیفه ی ما به عنوان پدر و مادرش اینکه از حمایت کنیم .
× امیدوارم پسرمون به خواسته هاش برسه و زندگی شادی کنار امگاش داشته باشه.
*امیدوارم که موفق بشه ...
----------------------------------------
Sehun pov:
از وقتی که بیدار شده بود حس بی قراری شدیدی ، بدون هیچ دلیلی کل وجودش رو گرفته بود . بعد از این که صبحونش رو همراه شیومین خورده بود به اجبار هیونگش برای عوض کردن حال و هواش از عمارت بیرون اومده بود و تصمیم گرفته بود به مرکز خرید بره تا چند دست برای خودش لباس بگیره .
ماشینش رو توی سایه ی درخت پارک کرد و وارد بوتیک شد . به سمت رِگال پیرهن های مردونه رفت و برای خودش یکی از پیرهن های سفید رو برداشت . کمی با پیرهنی که دستش بود کلنجار رفت و برای اینکه ببینه فیت تنش هست یا نه ، رو به روی آینه اون رو جلوی خودش گرفت .
همونطور که مشغول بررسی کردن سایز لباس ها بود چشمش به سایز بزرگتر همون پیرهن دستش افتاد . با فکری که به سرش اومده بود لبخند کوچیکی زد و لباس رو از روی رگال
برداشت و برندازش کرد .
-مطمئنم بهش خیلی میاد ...
زیر لب با خودش زمزمه کرد و همراه با پیرهن خودش ، اون دومی رو هم برای چانیول برداشت . کمی داخل بوتیک رو گشت و چندین دست برای خودش پیرهن و شلوار و تیشرت و کمربند انتخاب کرد . در کنار وسایلی که برای خودش برداشته بود یک دونه پیرهن هاوایی برای شیومین برداشت تا کلکسیون تابستونه ی مورد علاقه ی هیونگش رو کامل بکنه .
بعد از اینکه خرید هاش رو حساب کرده بود ، شماره ی شیومین رو گرفت و منتظر شد تا جواب بده .
× عامم .. بله سهون ؟
-هیونگ خوبی داری نفس نفس میزنی ؟
× ها ؟؟ اها آره آره خوبم داریم با لی یکم وسایل جا به جا می کنیم واسه همون .
بی توجه به حرف شیومین تای ابروش رو بالا داد و سعی کرد به حس نگرانیش که بیشتر از قبل هم شده بود توجهی نشون نده .
-میگم هیونگ میتونید با لی بیاید پیش من ؟
× آره حتما چرا نیایم ، لوکیشنت رو برام بفرست تا بیایم .
-خوبه پس منتظرتونم .
------------------------------------------
Xiumin pov:
*ارباب احضارمون کرد نه ؟
با خنده حرف لی رو تائید کرد و از روی تخت بلند شد .
× پاشو حاضر شو بریم ، بهت گفتم که از صبح مثل بچه ها بی قراری میکرد .
*شک ندارم حس امگاییش برای نره غولشه .
× آره همونه چون چان هم کشیکه .
*اینام زودتر مثل آدمیزاد جفت گیری که نمیکنن تا من بتونم راحت به کارم برسم.
× آماده میشی یا نه ؟
*خب بابا تو هم مارو کشتی با اون دونسنگ نازنینت !
× می بینم باز داری مثل مادر شوهرا غر میزنی .
*اولا من مادرشوهر نیستم خوده شوهرم ، دوما خب منم گناه دارم دیر به دیر باید دلبرم رو ببینم .
× دیر به دیر چیه آخه تو که همش هستی . بعدش هم خودتم باهام نظرت یکی بود که تا وقتی سهون و چانیول جفت گیری نکردند بهتره ماهم چیزی بهشون نگیم .
*هوووم باشه پس ، فقط امیدوارم رئیس اوه بویی از این ماجرا نبره ...
× به این زودیا قرار نیست متوجه بشه اما خود میدونی که هیچوقت ماه پشت ابر نمی مونه مگه نه؟
*اره موافقم.
______________________
خب اینم پارت هدیه من 😌🥂
یک سوپرایز براتون در نظر دارم ریدرای مون هانتر پس اماده باشین ... برای پارت بعدی این پارت باید 63 ووت بخوره♥️

Moon hunter Where stories live. Discover now