Part 9

434 118 25
                                    

دستش رو از داخل شیشه بیرون داد تا باد بهش بخوره ، از بچگی عاشق این بود که وقتی سوار ماشین میشه باد به دست و صورتش بخوره. جفتشون تمام مسیر رو ساکت بودن و هیچ کدومشون هم سعی نمی کردند تا این سکوت رو بشکنند ، دلشون نمی‌خواست با حرف زدن وقتشون رو تلف کنند و تنها خواستشون این بود که از این تایمی که کنار همدیگه اند لذت ببرند . اگه دست اون دو نفر بود زمان رو متوقف می کردند و باهم تا جایی که میخواستند وقت می گذروندند ، اما زمان و سرنوشتشون با اون ها موافق نبودن ...

از ماشین پیاده شدند و وارد رستوران معروف و بین المللی مرکز شهر شدن .
چانیول جلوتر رفت و به رسم ادب صندلی رو برای سهون عقب کشید و نیشخندی زد.
+ لیدیز فرست
نگاه پوکری به چانیول انداخت و از قصد روی صندلی مقابلش نشست.
-بفرما بشین لیدی سرپا بده
منو رو برداشت و پوزخندی به الفای ضایع شدش زد . بدون این که منتظر بشه تا فرد مقابلش سفارشش رو انتخاب کنه گارسون رو صدا زد.
+ حداقل صبر میکردی تا همراهت انتخاب کنه.
-این چیزی که سفارش میدم برای هر دومون هست.
تای ابروش رو بالا برد و با کنجکاوی منتظر شد.
*چی میل دارید قربان؟
-دوتا دنده کبابی و دو تا کیمچی
*نوشیدنی چی؟
- یک بطری آب کافیه برای من ، تو چطور چان؟
+ من سوجو میخورم
*تا چند دقیقه سفارشتون اماده میشه
-خیلی ممنون
گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون اورد و خودش رو باهاش مشغول کرد. همونطور که انتظار داشت شیومین براش وویس فرستاده بود:
×من خونم سهونا هر وقت کاملا اکی بودی میتونی بیای.

*سفارشتون رو اوردم قربان
گوشیش رو داخل جیب شلوارش گذاشت و منتظر شد تا گارسون ظرفای غذا رو روی میز بچینه.
*چیز دیگه ای میل ندارید؟
-نه میتونی بری
کارد و چنگالش برداشت و تیکه کوچیکی از گوشت رو تو دهنش برد و مزش کرد.
+ خیلی خوبه
-با کیمچی بخوری بیشتر خوشت میاد
+ امتحان میکنم
لبخند کوتاهی زد و سر بطری ابش رو باز کرد و داخل جامش برای خودش اب ریخت.
+ از سوجو خوشت نمیاد؟
بدون هیچ مقدمه ای چان ازش پرسیده بود و خلاف عادتش که خوشش نمیومد سوال کسی رو در مورد خودش جواب بده .
-نه من کلا الکل مصرف نمیکنم
+ چرا ، نکنه ظرفیتت پایینه و اذیتت میکنه؟
تکخندی زد و جامش رو روی میز گذاشت
-اتفاقا من ظرفیت خیلی بالایی تو خوردن الکل دارم ولی از اونجایی که عقیده دارم الکل جز ضرر چیز مفیدی برای سلامتیم نداره نمیخورم
+ اهان

بعد از تموم شدن غذاش قبل از اینکه چانیول از سرویس برگرده به سمت پیشخوان رفت.
-صورت حساب میز شماره 6 رو میخواستم
*بفرمایید اقا میشه 200 وون
هزینه رو کامل پرداخت کرد و داخل ماشین منتظر اومدن الفا شد.
+ چرا اینکارو کردی سهون؟
-اولا تو این دو روز بدون دلیل به منی که امگای قبیله ی مخالفتم کمک کردی و دوما من خوشم نمیاد جایی که هستم فقط مصرف کننده باشم متوجهی که؟
+ باشه پس
ماشینش رو روشن کرد و سقف ماشین رو کامل باز کرد. دنبال اهنگ مناسب برای جو ساکت بینشون میگشت که با صدای سهون از رد کردن بی وقفه ی پلی لیستش دست نگه داشت.‌
-همین خوبه لطفا ردش نکن

Halsey,Sorry
Baby, hold me
عزیزم، منو نگه‌دار
Looking for a little bit of honesty
در حالی که به دنبال کمی صداقت می‌گردی
Take me, slowly
دنبال یه کمی از من می‌گردی، به آرومی
Give me just a little, baby, promise me
یه خورده به من قول بده، عزیزم، قول بده
Baby, maybe
عزیزم، شاید
You could give me just a little bit of honesty
میتونی فقط یکم صداقت بهم بدی
I've been sleeping in a bed too big for me
من توی یه تخت خیلی بزرگ خوابیدن
Can't remember what's like to get some sleep
نمی توانم به یاد بیارم که چه چیزی خوابیدن است
I've falli victim to a homesick life
من قربانی یک زندگی ناخوشایند شده ام
Got a crarvi that I just can't buy
یک چیزی میخوام که فقط نمی تونم بخرمش
God, I wonder if I'll ever make it right
خدایا، نمی‌دونم آیا تا به حال این کار را درست انجام خواهم داد یا نه
Baby, hold me
عزیزم، منو نگه‌دار
Looking for a little bit of honesty
در حالی که به دنبال کمی صداقت می‌گردی
Take me, slowly
دنبال یه کمی از من می‌گردی، به آرومی
Give me just a little, baby, promise me
یه خورده به من قول بده، عزیزم، قول بده
There's a hollow in my chest
حفره‌ای در سینه‌ام هست
And you can take whatever's left
و تو می‌تونی هر چیزی را که باقی مونده را برداری

همراه با اهنگ خودشم زیر لب میخوند و خبر نداشت تمام این مدت چانیول با دقت داشته بهش گوش میداده و شیفته ی صدای نوک زبونیش شده ...
ماشین رو داخل ساحل خاموش کرد و به امگاش خیره شد
+ میدونستی صدات خیلی خوبه؟
با تعریف یهویی چان تپش قلبش شدت گرفت و لبخند کوچیکی زد
-مرسی
به تبعیت از لبخند هون خودشم لبخند زد و دست سهون رو بین دستای مردونش گرفت.
+حالا که رازتو کمی فهمیدم منم میخوام راز خودمو بهت بگم
با تعجب بهش نگاه میکرد و سعی داشت شرایطو برای خودش توجیه کنه . عقلش بهش هشدار میداد تا دستش رو ازاد کنه اما قلبش بهش میگفت کاری نکنه و بزاره دست های مردونه و بزرگ الفاش لمسش کنند ...
نفسش رو اروم بیرون داد و گیج نگاهش کرد.
-چه رازی؟
دست امگای متعجبش رو بالا اورد و بوسه ی سبکی روی پشت دستش نشوند.
+ بالاخره به اون چیزی که میخواستم رسیدم.
شاید از نظر سهون این یک راز نبود اما توی اون شرایط بعد بوسیده شدن دستش توسط چانیول فقط ساکت شده بود . می ترسید اگه حرفی بزنه الفاش هم صدای تپش قلبش رو بشنوه ، می ترسید از اینکه زیاده روی کنه ، می ترسید از حس بینشون ...
Chanyeol pov:
با دقت تمام اجزای صورت سهونش رو نگاه کرد و جز به جزش رو به خاطرش سپرد. دست ازادش رو بالا برد و چونه ی تیز امگاش رو تو دستش گرفت . همونطور که به چشمای گربه ایش خیره بود با انگشت شستش به ارومی چونش رو نوازش کرد.
نگاهش رو از چشماش گرفت و به لب های صورتی امگاش خیره شد ، دست خودش نبود که تمام وجودش اون لبای خوش فرم رو میخواستند...
صورتش رو با احتیاط و تردید جلوتر میبرد و نفس های گرمش رو روی لب های نبض دار سهون خالی میکرد . می دونست امگاش هم مثل خودش به این بوسه علاقه داره برای همین بدون هیچ حرفی فقط تمرکزش رو روی لباش گذاشته بود. فقط چند سانتی متر مونده بود تا دوباره طعم شیرین اون لب هارو بچشه که با قرار گرفتن انگشتای استخونی و کشیده ی سهون به خودش اومد.
-اینکار درست نیست چان!...
لبخند کوچیکی زد و بوسه ی سبکی به انگشت های سهون که رو لب هاش بودند ، نشوند.
+ ببخشید
-عیبی نداره
از شانسش تو همون لحظه راننده ماشینش رو براش اورده بود و به این بهونه میتونست از اون فضا فرار کنه . کمی مکث کرد و بعد با صدای ارومش اشاره به پشت سرش کرد‌
-ماشینم رو اوردن
+ خوبه پس میتونی بری
سرش رو تکون داد و زیر لب زمزمه کرد :
-ممنونم بخاطر همه چیز یول
و بدون هیچ حرف اضافه ای سریع از ماشین الفلش پیاده شد . می دونست با مخالفتش چانیول رو از خودش رنجونده بود و بعدا از این کارش پشیمون میشد اما از لحاظ روحی و موقعیت ی که جفتشون داشتند ، اگر اوت دو می بوسید به مشکل می خوردند ...
تقریبا نیمه های شب شده بود . بعد از این که شامش رو همراه با خانوادش خورده بود روی تاب بزرگش که توی حیاط خلوتشون بود نشسته بود و به ارومی تاب میخورد. از وقتی که برگشته بود تمام حواسش پیش چان بود ، از همون دیدار اولشون داخل رودخونه و تا پیش قدم شدنش برای بوسیدنش کنار دریا ...
نمیدونست باید چیکار کنه و چه رفتاری از خودش نشون بده ...
هم میخواستش و هم نه ...
هر چی توی ذهنش دنبال دلیل برای این حس دوگانه خواستن و نخواستنش میگشت به نتیجه ای نمی رسید و برعکس گیج تر هم میشد . نفسش رو بیرون داد و به ماه خیره شد و با استفاده از قدرتش کمی شت باد رو بیشتر کرد .
-من باید چیکار کنم؟
با سردرگمی از تابش پیاده شد و به سمت اتاقش رفت . باید خودش رو برای فردا اماده میکرد و از هر راهی که میشد به اطلاعات پدرش دسترسی پیدا میکرد.

Moon hunter Where stories live. Discover now