Part 14

409 114 16
                                    

Xiumin pov:
بلاخره با کمک لی تونسته بودند سوهو رو از اون جمعیت کنجکاو و مزاحم خارج کنند و به یک جای خلوت تر ببرند تا استراحت بکنه . همراه با جونمیون پارک نیون هم اومده بود و هر لحظه وضعیت پسر کوچیکترش رو با نگرانی از لی می پرسید و خودش رو بخاطر موافقت کردن با پیشنهاد مبارزه سرزنش می کرد!
با دیدن نگرانی های پارک نیون نفس عمیقی کشید و یک لحظه آرزو کرد که کاش پدر خودشون هم اینقدر نگرانشون بود . ولی در عوض پدرشون نه تنها به شیومین و سهون اهمیت نمی داد بلکه اونقدر ها خودخواه بود که جلوی همه به پسر خودش سیلی زد!
دلشوره داشت و تمام ذهنش درگیر حال سهون بود .
نمی دونست الان دونسنگش کجاست و در چه حالی ...
فقط تمام امیدش به چانیول بود که سهون رو پیدا کنه و آرومش بکنه ...
لبش رو گزید و سعی کرد حواسش رو جمع کنه و کار اروم کردن سهون رو به چانیول بسپاره .
حواسش رو به سوهو داد و به آرومی با دستمال خون زخم های روی صورت و دستش رو تمیز کرد.
*مرسی .
متعجب به خاطر تشکر پارک نیون سرش رو بالا اورد و نگاهی بهش کرد و لبخند کوچیکی زد .
× بابت تشکرتون ممنونم ولی اونی که باید ازش تشکر کنید من نیستم بلکه سهونِ ...
نگاهش رو از اقای پارک گرفت و گذرا به سوهو نگاه کرد. حالا که مطمئن شده بود جونمیون حالش بهتره از جاش بلند شد و جین مشکیش رو که خاکی شده بود رو تکوند .
× فکر کنم دیگه اینجا کاری نداشته باشم .
*میخوای منم باهات بیام ؟
× نه لی تو بمون و به جونمیون رسیدگی کن منم بهتره قبل از این که بارون بگیره و دیر بشه برگردم پیش پدر ...
*مطمئنی تنها میخوای بری پیش پدرت ؟
سرش رو با کلافگی به نشونه ی تائید حرف لی تکون داد و تلخندی زد.
× آره می بینی که شدت باد هم تند شده !
هر دوشون متوجه منظور شیومین بودند و می دونستند این باد شدید نشونه ی حال روحی سهون هستش . سری به نشونه ی تاسف تکون داد و سعی کرد به اعصابش مسلط باشه.
*امیدوارم حالش خوب باشه
× منم امیدوارم ...
------------------------------------------
Chanyeol pov:
از وقتی که سهون میدان مبارزه رو ترک کرده بود یک ساعتی می گذشت و چانیول هنوز نتونسته بود امگاش رو پیدا بکنه ...
با اینکه جای سهون نبود اما حالش رو درک می کرد و حتی خودش رو بخاطر خورد شدن غرورش سرزنش می کرد! اگر توی اون هفته ی گذشته جواب سهون رو می داد و کمکش می کرد این اتفاق ها برای هیچ کدومشون پیش نمی اومد!
چانیول اشتباه کرده بود که به جای حمایت از امگاش ، غرور قبیلش رو انتخاب کرده بود و حالا خودش رو برای هر مجازاتی از طرف سهونش اماده کرده بود ...
براش مهم نبود که سهون سرش داد بزنه یا حتی اون سیلی رو با خودش تلافی کنه ، فقط تو اون شرایط تنها چیزی که اهمیت داشت پیدا شدن سهونش بود ...
همونطور که داشت از لا به لای درخت های کهن سال و پر شاخه و برگ رد میشد ، با شنیدن صدای خفیف و ناله مانندی که شبیه صدای امگاش بود ، ایستاد . گوش هاش رو تیز تر کرد و سعی کرد بیشتر تمرکز کنه تا ببینه صدا از کجا میاد.
-آخ لعنتی!
این صدای سهون بود که از سمت چپش میومد . سریع مسیرش رو عوض کرد و با دستش شاخه های درخت هارو که جلوی راهش بودند رو کنار زد.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
نگاهش روی زانوی خونی و شلوار پاره شده سهون که نشون می داد موقع دویدنش ، بخاطر حواس پرتیش زمین خورده بود، افتاد.
+ پات زخمی شده هون.
-به تو ربطی نداره !
با نگرانی و بی توجه به مخالفت های سهون جلوتر رفت و مقابل پاهای امگاش زانو زد و زخم پاش رو بررسی کرد.
-بهم دست نزن چانیول..
+ آروم باش سهونم
-گفتم نمیخوام بهم دست بزنی و اینجا بمونی حالیت نیست؟
عصبی پای زخمی شدش رو از جلوی دید چانیول عقب کشید و خودش رو ازش فاصله داد .
+ لطفا لجبازی نکن و بزار زخمت رو ببندم .
-تو کی باشی که به خودت اجازه میدی تا بهم میگی چه کاری رو انجام بدم یا نه ؟
سوال سهون ، چانیول رو سرجاش متوقف کرد و این حقیقتی که هنوز نتونسته بود سهون رو مال خودش بکنه رو بهش یادآوری شد.
نگاه گذرا و نامطمئنی به پای سهون انداخت و از روی زمین بلند شد تا بیشتر سهونش رو اذیت نکنه.
-از اینجا برو چانیول!
+حداقل بزار برات توضیح بدم .
-چه توضیحی؟ تو خودت باعث این اتفاق ها شدی و حالا اینقدر گستاخانه اینجا اومدی تا من رو آروم کنی ؟ برات متاسفم چون دیر کردی جناب پارک چانیول .
+ فقط بهم گوش کن.
-هه حالا میگی گوش کنم . تو به من گوش دادی ؟ یک هفته ی تمام مدام بهت زنگ زدم و پیام دادم تا پدرت رو بخاطر برادر خودت راضی کنی که از مبارزه منصرف بشه . ولی در عوض تو چی کار کردی؟ مثل ترسوهای احمق چشمات رو روی جونمیون و حتی من بستی ...!
+ من ....
-آره تو چانیول ، تو هم مثل بقیه گرگینه ها خودخواهی و فقط بفکر خودت و غرور چرت و پرت قبیلت هستی . ولی این رو آویزه ی گوشت کن که من بازیچه ی دست تو نیستم!
بعد از این حق نداری هر وقت خواستی ، مثل بزدل ها هر جور که میلت کشید با من بد رفتاری کنی و بعد دوباره بیای تا من رو مثل بچه ها خام کنی!
+ داری زیاده روی میکنی سهون.
-من زیاده روی نمیکنم فقط متوجه اشتباهم شدم که تو رو توی زندگیم آدم حساب کردم !
+ از حرفات مطمئنی ؟
-آره !
حرف هایی که از سهونش شنیده بود براش سنگین بودند ... اشتباهش رو قبول داشت و امگاش رو درک میکرد اما القابی که سهون بهش نسبت داده بود بیشتر از حدش بودند .
-از اینجا برو چانیول.
در صورت طبیعی این وظیفه ی چان بود که اونجا کنار سهون بمونه و آرومش کنه ، ولی اگه بازم به موندنش اصرار می کرد نه تنها سهون رو نمی تونست آروم کنه بلکه حتی ممکن بود بحثشون هم بشه !
+ با رفتنم آروم میشی؟
-نمیخوام یک لحظه هم ببینمت!
بدون این که چیزی بگه  نگاهش رو از سهون که عصبی بهش خیره شده بود گرفت و بی معطلی از همون مسیری که اومده بود ، برگشت ...
-----------------------------------------
Sehun pov:
حس خفگی داشت ... بعد از رفتن چانیول طولی نکشیده بود که خودش هم از اون مکان نفرت انگیز خارج شده بود و با اولین تاکسی ای که جلوی پاش ایستاده بود ، به کلبش رفت. دلش نمی خواست با این اعصاب داغون و حال بدش با پدرش رو به رو بشه و از خودش ضعفی نشون بده .
کیف پول چرمش رو از جیب شلوارش بیرون آورد و ده وون به راننده داد.
-بفرمائید.
* مرسی جوون .
به آرومی بخاطر زخم زانوش از ماشین تاکسی پیاده شد و مقابل کلبه اش ایستاد. اون کلبه رو وقتی هیجده سالش بود با شیومین هیونگش خریده بود تا هر وقت نیاز داشت خلوت کنه به اونجا بیاد . تنها کسایی که جز خودش از وجود کلبه اش خبر داشتند ، شیومین هیونگش و لی بودند . سهون چند تا آپارتمان دیگه هم داخل شهر یا حتی شهر های دیگه کره داشت و می تونست هر وقت دلش بخواد به اونجاها بره اما کلبه ی چوبیش که داخل این جنگل بود براش معنا و آرامش خاصی داشت ...
قبل از اون هفته گاها این فکر به ذهنش می اومد که یک روزی با چانیول به کلبه ی خودش بیاد و جای جای اون کلبه رو باهم خاطره بسازند ...
ولی حالا بخاطر فرار کردن از چانیول و اتفاقاتی که براش پیش اومده بود مثل همیشه به کلبه اش پناه آورده بود.
نفس عمیقی کشید و قفل در رو با کلید مخصوصش باز کرد.

Moon hunter Where stories live. Discover now