Part 22

365 99 12
                                    

نگاه گنگ و کنجکاوی به چانیول انداخت و با تردید انگشت شستش رو به آرومی روی شیشه ی محلول کشید.

-این آخه چطور ممکنه؟

بدون اینکه چیزی بگه به سمت قفسه های کتاب خونه اش رفت و از داخلش یک کتاب قدیمی با جلد چرمی پوسیده برداشت.
همراه با کتاب داخل دستش به سمت دوست گیج شده اش رفت و اون رو بهش داد.

-این کتاب مال مادرِ مادربزگم هست سهون، همونطور که خودت میدونی قبیله ی من درمانگر هست و همین طور خانواده ی من علاوه بر توانایی های شفا بخشیشون، محلول های زیاد و عجیب غریبی رو برای گرگینه های دیگه ساختن.

تای ابروش رو با تعجب بالا داد و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و به دقت به حرف های لی گوش داد.

-یکی از اون محلول های عجیب غریب هم مجیکال بوده. نه تنها ما بلکه حتی زمان های قبل ماهم توی بعضی قبیله ها جفت گیری های متفاوتی وجود داشته و برای همین، اون دسته از گرگینه هایی که جفت گیریشون خلاف قوانین بوده از اجداد من کمک می خواستن.
-ولی این محلول چطور کار میکنه؟

لبخندی زد و یکی از صندلی های چوبی گوشه ی اتاقش رو برداشت و رو به روی سهون نشست.

-کار خاصی و بزرگی نمیکنه. فقط امگا و آلفایی که باهم جفت گیری کردن، باید شب کامل شدن ماه از این محلول هر کدوم یک جرئه بنوشن.

بی اختیار و ناخوداگاه لپ هاش رو باد کرد و به رنگ آبی آسمون محلولی که دستش بود خیره شد.

-من هم میتونم ازش استفاده کنم؟
-البته چرا که نه؟
-آخه به خاطر طلسم ماه...

کمی به جلو خم شد و دستش رو روی یکی از شونه های پهن سهون کنجکاو گذاشت و به آرومی فشرد.

-اون دیگه مشکلی برات ایجاد نمیکنه!

از چیزی که می شنید تعجب کرده بود. چطور همچین چیزی ممکن شده بود؟
مگه همیشه از بچگیش بهش نمی گفتند که طلسمش درمانی نداره و بخاطر همین هر ماه اذیت میشد؟
مردد از روی صندلی بلند شد و اول نگاهی به چانیول و بعد به شیومین هیونگش کرد و ازشون سوال پرسید.

-لی راست میگه؟
-آره..
-اما نمیشه که!
-چرا میشه سهون، با جفت گیری ای که کردی طلسم یین با جفتت تکمیل شده و دیگه مثل قبل بهت صدمه ای نمیزنه.

از جاش بلند شد و مقابل دوستش ایستاد. سهون رو بخاطر حس گنگی که داشت و شوکی که بهش وارد شده بود، درک می کرد.
اون حق داشت در مورد راه حل طلسمش بدونه و ازش استفاده کنه، اما در مقابل لی به مادرش قول داده بود که طبق رسوم تا زمانش چیزی رو بیان نکنه.

-واضح بگم، تو با جفت گیری ای کردی، تقریبا آزاد شدی!

حس عجیبی داشت، هم خوشحال شده بود و هم ناراحت! نمی دونست باید چه برخوردی از خودش نشون بده، چه حرفی بزنه و یا چه چیزی انجام بده!
قبل از اینکه بخواد بی اختیار به خاطر این مخفی کاری از دست دوستش و هیونگش عصبی بشه، نگاه مختصری بهشون کرد و بدون اینکه حرفی بزنه، سریع به سمت عقب قدم برداشت و از اتاق خارج شد.
-سهون کجا میری؟
.
.
همونطور که لین اشاره کرده بود، به اجبار و عصبی روی یکی از کاناپه های اتاق نشست و بهش خیره شد.

Moon hunter Where stories live. Discover now