Part 17

406 123 24
                                    

Sehun pov :
قبل از اینکه هیونگش و لی بیان چند تا فروشگاه دیگه هم رفته بود و برای خودش اکسسوری ، کفش و وسایل خریده بود . با اینکه مثلا می خواست با خرید کردن حواس خودش رو از بی قراریش پرت کنه اما هر چقدر که زمان می گذشت ، شدت بی قراریش هم بیشتر میشد .
بعد از تموم شدن کارش ، خرید هایی که مربوط به خودش بود رو داخل ماشینش گذاشت و پاکت وسایل شیومین و لی رو دستش گرفت تا وقت اومدنشون بهشون بده  .
تکیش رو به ماشینش داد و گوشیش رو از داخل جیب شلوارش بیرون اورد و داخل کانتک هاش رفت . مضطرب گوشه ی لبش رو به دهن کشید و روی اسم چانیول نگه داشت . خیلی دلش می خواست تا به آلفاش زنگ بزنه و صداش رو بشنوه اما غرورش اجازه ی این کار رو بهش نمیداد.
× خوبی سهون ؟
با صدای شیومین به خودش اومد و مردد صفحه ی گوشیش رو خاموش کرد و داخل جیب شلوارش گذاشت.
-آره آره ... شما کی اومدین؟
*همین الان .
-خوبه .
پاکت خریدی که توی دستش نگه داشته بود رو ، رو به شیو و لی گرفت و لبخند کوچیکی زد.
-این مال شماست امیدوارم خوشتون بیاد .
*اووو ببین اربابمون چی برامون گرفته .
-یک جوری میگی ارباب انگار تو هم به همه ی حرف های من گوش میدی .
*از این بیشتر گوش بدم ؟ دیگه میخوای امر کن کون لخت تو خیابون با هیونگت تانگو برقصم؟
Xiumin pov:
با تموم شدن حرف لی ارنجش رو به بازوش زد و اخم ریزی بهش کرد .
× یکم ساکت باشی بد نیست.
*شما دو تا لیاقت حرف زدنای منو ندارید .
× باشه حالا.
با تموم شدن جملش به واسطه ی چشم هاش به لی اشاره کرد تا بیشتر از اینا پر حرفی نکنه و تمرکزش رو بزاره رو حال سهون .
نگاهش رو از لی گرفت و به دونسنگش که مضطرب و حواس پرت تو حال و هوای خودش بود ، توجه کرد.
× میگم سهون تو گشنت نیست؟
-زیاد اشتها ندارم ولی اگه شما چیزی نخوردین من اینجا یک فست فودی میشناسم میتونیم بریم .
× آره خوب میشه پس تو برو سفارش بده چون میشناسی ما اینجا منتظرت میمونیم مگه نه لی؟
*بله سرورم.
-اکیه ولی چی میخواین؟
× من و لی که ساندویچ میخوریم حالا هر چی که بود برای خودتم هر چیزی که دوست داشتی بگیر .
-باشه.
--------------------------------------
*تموم حواسش پیش آلفاشه ...
× آره هر چقدرم بخواد انکار بکنه بازم از حالت و گیج بودنش مشخصه .
*اوهوم ولی باید چیکار کنیم؟
× من که نمیتونم بحث رو پیش بکشم اما تو میتونی .
*چطور؟
× هیچی وسط حرف زدنات یهو بحثش رو وسط بکش و حتما اونجایی که چانیول کشیک داره رو دقیق بگو تا سهون آدرسش رو بدونه .
*باشه ولی چرا ؟ مگه خطرناک نیست اونجا؟
×چرا هست ولی حس میکنم بهتره سهون بدونه و اینجوری بره پیش آلفاش.
*باشه پس هر طور تو بخوای جیگر .
و با خنده چشمک شیطونی به شیومین زد تا بتونه آرومش بکنه .
------------------------------------------
Chanyeol pov:
از وقتی که به محل کشیکش اومده بود با دقت حواسش به همه جا بود تا مبادا گرگینه های آزاد به اونجا اومده باشن . نفس عمیقی کشید و کنار یکی از درخت ها روی زمین نشست .
نزدیک به چند ماه دیگه جانشین پدرش میشد و باید رهبری قبلیشون رو به عهده می گرفت . در نگاه اول هرگرگینه ای این ارزو رو داشت که رهبر قبیلش باشه و بقیه افراد به خدمت اون باشند . با اینکه خودش از هم بچگیش تا به الان برای جانشینیش لحظه شماری می کرد اما حالا کسی جز خوده چانیول نمی دونست که باید به ازای رهبر شدنش بهای سنگینی بپردازه ...
-----------------------------------------
Sehun pov :
بعد از اینکه سفارش هاشون رو گرفته بود همراه شیومین هیونگش و لی ، داخل ماشین رفیقش نشسته بودند و مشغول خوردن ناهارشون شده بودند .
*میگم سهون شنیدی میگن منطقه جیجو نا امنتر از قبل شده؟
لقمه ی داخل دهنش رو به آرومی برای بار اخر جووید و قورت داد .
نگاهی کنجکاو به شیومین و منتظر موند تا هیونگش حرف لی رو تائید یا رد بکنه تا از حدسش مطمئن بشه...
× منطقه جیجو همونجاست که چانیول امروز کشیک داره ؟
*آره دقیقا همونجاست . اتفاقا اون منطقه نزدیک کوهه و یک فرصت خوب برای گرگینه های آزاد به حساب میاد .
حالا که با گوشای خودش شنیده بود و حدسش درست در اومده بود ، بی قرار تر از قبلش شده بود.
دلش نمیخواست کسی متوجه بی قراری و نگرانیش بابت چانیول بشه اما حالا که بحث سلامتی الفاش شده بود ، غرورش رو نادید میگرفت .
-از اینجا تا اون منطقه چقدر راهه؟
*تقریبا دو ساعتی میکشه .
-اکثرا کشیک ها آخر شب تموم میشن آره ؟
× آره .
با سر انگشتاش ، ریتم دار و مضطرب به صندلیش ضربه زد و بعد از اینکه کاملا از تصمیمش مطمئن شد ، ساندویچ نصفه نیمه اش رو کنار گذاشت و رو به هیونگش کرد.
-من امشب خونه نمیام هیونگ .
× مطمئنی سهون ؟
بزاق گلوش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید .
-آره باید به اونجا برم ....
------------------------------------------
بعد از رفتن شیومین هیونگش و لی و کمی خلوت کردن با خودش ،  به عمارت برگشته بود و چند تا وسیله ای که فکر
میکرد لازمش میشد رو برداشت .
از اون منطقه تا کلبش فقط یک ساعت راه بود برای همین ترجیح میداد اون شب رو تو کلبش بمونه .
نگاه گذرایی به وسایل داخل ساک دستیش انداخت و موقعی که مطمئن شد همه چیز کامل هست ، سوار ماشینش شد و راه افتاد .
------------------------------------------
Chanyeol pov :
تقریبا ساعت های نه شب شده بود و از صبح اتفاق خاصی پیش نیومده بود ، اما حس آلفاییش بهش مدام گوش زد می کرد که این آرامش رو زیاد جدی نگیره و خودش رو اماده ی هر چیزی بکنه .
تقریبا شش روز دیگه تا کامل شدن ماه بعدی مونده بود و باید تحت هر شرایطی که میشد این کشیک رو تموم می کرد و پیش سهونش بر میگشت . از ماه پیش وقتی اون حال سهون و ضعفش رو بخاطر کامل شدن ماه دیده بود ، به خودش قول داده بود تا تحت هر شرایط کنار امگاش بمونه و ازش مراقبت بکنه ...
همونطور که غرق افکار خودش با امگاش بود ، صدای ردپای کسی رو متوجه شد . سریعا تغییر شکل داد و به حالت گرگینه ایش برگشت تا اگر گرگینه ای خواست حمله کنه اماده باشه .
گوش هاش رو به سمت بالا و تیزتر کرد تا بهتر بتونه صدای رد پاهایی که داشتند اهسته اهسته بهش نزدیک می شدند رو تشخیص بده . بیشتر که به صدای رد پاها گوش داد متوجه شد این صدای ردپای چهار تا گرگینه هست . دندون غروچه ای کرد و خرناسی کشید تا اون گرگینه ها رو متوجه حضور و آماده بودنش برای مبارزه ، بکنه . بالاخره بعد از کمی مانور رفتن ، چهار تا گرگینه ی ازاد تصمیم گرفتند خودشون رو به چانیول نشون بدن . با ظاهر شدن اون چهار تا الفا خرناسی کشید و آرواره هاش رو تو دید گذاشت . با اینکه تعداد اون ها از چانیول بیشتر بود ولی به هیچ عنوان نباید ازشون شکست می خورد و منطقه رو به دست اون ها میداد .
زوزه ای کشید و قبل از اینکه اون چهار گرگینه بخوان به مبارزه اقدام کنند ، خودش پا پیش گذاشت و به سمتشون حمله ور شد .
با حمله ور شدن چانیول ، چهار الفا سریع به ارایش دایره مانندی در اومدن و دوره چانیول رو گرفتند . الفایی که از همه قدرتمندتر بود به سه الفای همراهش نگاهی انداخت و با تکون دادن سرش بهشون علامت داد تا به چانیول حمله کنند و اونا هم مطابق به دستور رهبرشون با تمام قدرت به سمت چانیول هجوم بردند .
با تمام نیرویی که داشت سعی کرد جلوی آلفاها رو بگیره و اون ها رو با ضربه هاش به گوشه ای بندازه و موفق هم میشد ، اما اون الفاها سمج تر از اون چیزی بودند که بخواد فکرش رو بکنه .
همونطور که مشغول مبارزه با دو تا از الفاها بود یکی از گرگینه ها که با ضربه ی چانیول روی زمین افتاده بود با اشاره ی رهبرشون به آرومی و طوری که چانیول متوجه نشه از جاش بلند شد و به پشتش خیز برداشت . کمی مکث کرد و بعد از اینکه مطمئن شد حواس چانیول به دو گرگینه ی مقابلش پرت شده ، به سرعت خیز برداشت و به کمرش چنگ محکم و عمیقی انداخت . با همون چنگ عمیق ، زوزه ی ناله مانند چانیول بلند شد و تعادلش رو از دست داد . بعد از زمین افتادن چانیول یکی دیگه از الفاها سریعا از فرصت استفاده کرد ، یکی از دست های چانیول رو بین دندون هاش برد و گاز گرفت . خرناسی کرد و بعد از اینکه مطمئن شد دست چانیول رو زخمی کرده بود عقب کشید و با رضایت همراه با دو الفای دیگه به رهبرشون خیره شد .
رهبر سه الفا بعد دیدن زمین گیر شدن چانیول و تلاش پی در پیش برای بلند شدن به همراهاش دستور داد تا عقب بمونن و دیگه کاری انجام ندن . آهسته جلوتر رفت و پنجه اش رو روی قفسه سینه ی چانیول گذاشت و مانع بلند شدنش شد . نگاه گذرایی به چشمهای چانیول که با نفرت بهش خیره شده بودند انداخت و نفس داغش رو روی صورتش خالی کرد . غرولندی کرد و دندون های نیشش رو به نمایش گذاشت تا چانیول رو متوجه نیتش بکنه .
همونطور که با آرامش کاذب مانندش دندون هاش رو به گردنش چانیول نزدیک تر می کرد ، در یک لحظه برخورد جسم سنگینی رو به تنش احساس کرد و به یک گوشه پرتاب شد.
------------------------------------------
Sehun pov :
قبل از اینکه اون آلفا قصد پاره کردن گلوی چانیول رو میخواست عملی کنه به اونجا رسید و تغییر شکل داد و به سمت اون الفا حمله ور شد . با پرتاب شدن اون الفا سه گرگینه ی دیگه به سمت رهبرشون رفتند تا وضعیتش رو چک کنند .
به سمت چانیول که سعی داشت بهش بفهمونه تا از اونجا بره ، رفت و به آرومی با پوزش بهش کمک کرد تا خلاف دردی که داشت سر جاش به ایسته . نگاه گذرایی به چانیول انداخت و عصبی بخاطر زخمی شدنش ، زوزه ی بلندی کشید و دندون های نیشش رو به نماش گذاشت و حواس اون چهار گرگینه رو به سمت خودش کشوند .
سه گرگینه که بخاطر زخمی شدن رهبرشون توسط اون امگای سفید ترسیده بود قبل از اینکه سهون بخواد بهشون حمله کنه ، رهبرشون رو بلند کردند و با تمام سرعت از اون منطقه خارج شدند .
با رفتن گرگینه های ازاد ، بی معطلی تغییر شکل داد و با نگرانی به سمت چانیول که بعد از بلند شدنش تغییر شکل داده بود ، رفت .
+ تو اینجا چیکار میکنی ؟
-به تو ربطی نداره ، تو چرا مراقب خودت نبودی ؟
عصبی و مضطرب بخاطر زخم مچ چانیول ، سریع یک تیکه از
لباسش رو پاره کرد و دوره مچش محکم بست تا مانع خونریزی بشه .
+ از اینجا برو سهون ، اگه دوباره بیان من نمیتونم ازت مراقبت کنم .
-قرار نیست کسی از اینجا تنها بره فهمیدی ؟ اگه باز کاریت بشه چی ؟
+ من طوریم نمیشه ...
- میفهمی اگه نمیرسیدم و طوریت میشد من دیوونه میشدم ؟  با تموم شدن جملش ، بدون این که به چشمای خیره و متعجب الفاش نگاه کنه ، پیرهن چانیول رو از تنش در اورد و دور کمرش روی زخمش بست .
-دستت رو دوره گردنم بنداز و بدنت رو بهم تکیه بده تا از اینجا بریم باشه ؟
+ با .. باشه ...
-خوبه .
بی معطلی و به آرومی چانیول رو از جاش بلند کرد و به سمت ماشین خودش برد . در ظاهر سعی می کرد خودش رو آروم نشون بده و رو بیرون رفتنشون تمرکز کنه ، اما از درون بخاطر حال چانیولش داغون شده بود . اون آلفای گستاخ حق نداشت به این سادگیا زخمی میشد و آسیبی بهش می رسید ، اون آلفا فقط متعلق به سهون بود باید بخاطر سهون مراقب خودش می بود ..!
همونطور که بدن چانیول رو گرفته بود در ماشینش رو باز کرد و بهش کمک کرد تا روی صندلی بشینه . با نشستن الفاش از صندلی عقب ماشینش پتوی مسافرتی و بطری آبی که با خودش اومده بود رو برداشت و پتو رو روی چانیول انداخت
تا به خاطر خون ریزیش بدنش سردش نشه .
-یکم دیگه از اینجا میریم .
بلافاصله خودش هم سوار ماشین شد و ماشینش رو حرکت داد . نگاه نگرانی به چانیول که بخاطر خونریزیش درد داشت انداخت و با دست راستش ، دست چپ الفاش رو گرفت .
-من کنارتم چان ...
(برای اپ شدن پارت بعد این پارت و پارتای قبل باید 65 ووت بشن ♥️)

Moon hunter Where stories live. Discover now