Part 25

697 103 24
                                    

-حالت چطوره؟

با شنیدن صدای شیومین که پشت سرش ایستاده بود، بهش نگاهی انداخت و جوابش رو با سردی داد.

-من خوبم.
-بزار کمکت بدم تا از جات بلند شی.

دیگه چی از این بهتر! به لطف اوه مینهو اون قدر کتک خورده بود که پسر تخسش میخواست بهش کمک کنه تا از جاش بلند بشه. حالا که همچین فرصتی گیرش اومده بود، باید موقعیت رو غنیمت میشمرد و از هر چیزی که بلد بود استفاده می کرد. نگاه مظلومی به سهون انداخت و سعی کرد تا حس ترحم رو تو وجود اون پسر بیدار بکنه.

-زحمتی برات نیست؟
-نه مشکلی نیست.
-سهون صبر کن!

با صدای شیومین حواس جفتشون به سمتش رفت و قبل از این که سهون بخواد به کریس کمکی بده، هیونگش شتاب زده اون رو از جاش بلند کرد.

-من به کریس کمک می کنم سهون، تو برو کمک های اولیه رو بیار.

بی تفاوت نسبت کریس شونه ای بالا انداخت و از اتاق پدرش خارج شد.

-باز کجا تشریف می برید پرنس؟
-فکر نکنم نیازی باشه به کسی توضیح بدم که کجا میرم!

همون طور که انتظار داشت پسرش جواب سربالایی بهش داد و طبق معمول میخواست به پدرش بفهمونه که اون رو هیچ میدونه.
پوزخندی به نگاه جدی سهون زد و بهش نزدیک شد.

-باید بگم که برای من هم مهم نیست کی و کجا چه غلطی میکنی! تنها چیزی ازت میخوام این که تا فردا توی جلسه گندی که رو به من زدی رو درستش کنی وگرنه...

قبل از این که پدرش بخواد حرفش رو تکمیل کنه نگاه تندی بهش انداخت و فاصلشون رو کمتر کرد.

-وگرنه چی؟
-شیومین هیونگت سهامش رو از دست میده!

با شنیدن حرف پدرش ناخودگاه خنده ی عصبی ای کرد و دستش رو روی شونه پدرش گذاشت و شونه اش رو فشرد.
-لابد من هم دو دستی سهام هیونگ رو تقدیم به اوه مینهوی کفتار صفت کردم.

عصبی دست پسرش رو پس زد و چشم غره ای به سهونی که با تمسخر بهش نگاه می کرد، رفت.

-بهت نشون میدم که چطور باید مطیع من بشی.
.
.
از وقتی که چانیول وارد عمارت شده بود، به خوبی میتونست بوی اون محلول مخفی ساز رو حس کنه و متوجه جفت گیری پسرش بشه.
اون هم مثل همه ی پدرهای دیگه، تنها خواسته ی قلبیش خوشبختی پسرهاش بود و دوست داشت که چانیول و جونمیون، خلاف خودش و بی دردسر به معشوقه هاشون برسن.
قبل از این که همسرش بخواد از خواب بیدار بشه، به آرومی از اتاق خارج شد و به سمت پسر بزرگش که روی کاناپه نشسته و مشغول چک کردن امور شرکت بود، رفت.

-می تونیم باهم حرف بزنیم پسرم؟
-البته.

لبخند کوچیکی زد و بی درنگ کنار چانیول نشست. قبل از این که بخواد حرف هاش رو شروع کنه، پرونده های دست پسرش رو ازش گرفت و اون هارو روی میز سفید رنگ مقابلشون انداخت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 12, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Moon hunter Where stories live. Discover now