•3•

225 47 288
                                    

"امروز یکی از بهترین روزا برای گوچیه چون کسی که چندین سال پیش به ما ملحق شد حالا به عنوان گرانترین و برجسته ترین مدل اروپا و امریکا معرفی شده و این باعث افتخار ماست که چنین کسی توی گوچی رشد و پیشرفت کرده...کسی که با بدنی زیبا..نچرال و چهره ی پرستیدنی و بینظیرش حالا به عنوان پرنس گوچی معرفی میشه...."

"آقایون و خانم ها این شما و این پرنس جدید گوچی...هری ادوارد استایلز"

مارکو با افتخار هری رو معرفی کرد و همه از روی صندلی های اطراف ران وی بلند شدن و صدای دست و سوت و جیغ سالن رو پر کرد...النور هم از روی صندلی بلند شد و شروع کرد به تشویق کردن اما لویی شوکه شده نگاهش رو روی مارکو نگه داشته بود...

پسری که چند دقیقه ی پیش تمام حواس لویی رو روی خودش متمرکز کرده بود حالا دوباره با کت شلوار قرمز که با مکعب های مشکی گل ژیپسوفیلای رنگی تزئین شده بود وارد شد *کاور پارت که دیگه خیلی معروفه* ...چشم های لویی خیلی ناخودآگاه از روی مارکو روی پسر نشست و و با نگاهی نافذ تمام پوست لخت زیر کت،کفش های آل استار کثیف و کهنه و گردنبندی که زیر نور متمرکز سالن برق میزد رو کشف و بررسی میکرد...هری با جدیت تمام پیش مارکو ایستاده بود و مارکو برای همه سخنرانی میکرد و از زیبایی ها و موفقیت های هری میگفت...اما تمام صدا ها برای لویی قطع شده بود و حتی صدای نفس هاش رو نمی شنید...سکوت مطلق سراسر وجود لویی رو گرفته بود و تصویر هری براش توی فوکوس بود...نگاه مات و مبهتشو به پسری که حتی سری نمیچرخوند و فقط به رو به رو خیره بود قفل کرده بود و تمام اطراف براش تار و غیر قابل دید شده بود...

لویی اینقدر ضایع و طولانی مدت به هری خیره شده بود که هری متوجه سنگینی نگاه های کسی شد و برگشت و با مرد جوانی که با لب هایی از هم باز مونده و نگاهی خیره بهش نگاه میکرد مواجه شد و سرش رو کمی خم‌ کرد و بدون کلمه ای با سر به لویی سلام داد...النور با دیدن اینکه هری به لویی اشاره ای کرد برگشت و به مردی که بغل دستش نشسته بود نگاه کرد

"هی لو...لویی!!" النور لویی رو صدا کرد ولی لویی جوابی نداد و هنوز به هری که دوباره سرش رو برگردونده بود و به رو به رو خیره بود نگاه میکرد "لویی!!" النور دستش رو جلوی چشم های لویی تکون داد و لویی نفسی که توی سینه حبس کرده بود ناگهانی با صدای خیلی بلند بیرون داد "اوه خدای من تو خوبی؟؟" لویی سرشو به چپ برگردوند و نگاهی به النور انداخت "خوبم" تک کلمه ای جواب داد و دوباره سرش رو چرخوند اما با جای خالیه پسر برخورد کرد...نگاهش رو توی سالن چرخوند اما دیگه خبری از پسر قرمز پوشی که روی سکو ایستاده بود نبود...مارکو سخرانی رو تموم کرد و دوباره سالن توی تشویق های اطرافیان غرق شد و لویی اصلا نمیدونست برای چی تشویق میکنه...تنها جمله ای که توی ذهنش تکرار میشد'پرنس جدید گوچی...هری ادوارد استایلز' بود

COLLECTION•[L.S]Where stories live. Discover now