"امیدوارم همینطور که زبونت بلده خوب کار کنه دست هات هم بتونه خوب کار کنه تاملینسون"
هری دو پهلو حرف هاش رو زد و پوزخندش پر رنگ تر شد...
"و من مسئول برداشت تو از حرف هام نیستم"
هری گفت و میدونست لویی متوجه منظور توی حرف هاش شده....از جاش بلند شد و بدون کلمه ی دیگه ای برای آخرین بار به لویی نگاه کرد...پوزخندی زد و از آلاچیق بیرون رفت و به طرف ساختمان عمارت قدم برداشت....
"تاملینسون!!...نمیای؟؟"
هری بین راه ایستاد و سمت لویی با همون پوزخند همیشگی برگشت...لویی که متوجه منظور هری نمیشد با چهره ی گیج دنبال جواب سوالش بود...هری چشم هاش رو چرخوند و با دست اشاره کرد دنبالش بیاد...
لویی از آلاچیق بیرون امد و با فاصله ی خیلی زیاد هری رو دنبال کرد...از بین مهمون ها رد شد و پشت هری وارد عمارت بزرگ وسط محوطه شد...عمارت مجلل و با شکوه بود...با اینکه بیرون مهمونی پابرجا بود و صدای آهنگ و همهمه ها زیاد بود اما داخل عمارت ساکت و بی سر و صدا بود....
هری بدون هیچ کلمه صحبتی وارد بخش جنوبی عمارت شد و لویی هم پشت سر هری وارد راهروی طول و دارازی شد...
"میشه بگی داریم کجا میریم؟؟"
هری رو به روی پله های مارپیچی که به سمت پایین عمارت میرفت ایستاد و منتظر رسیدن لویی به خودش موند...
"قراره بازی کنیم"
ابرو های لویی توی هم رفت اما هری پوزخند همیشگیش رو تحویل لویی داد و جلوتر از اون از پله ها پایین رفت...لویی بدون توجه به ضمیر ناخودآگاهش که دوباره شروع به صحبت کرده بود از پله ها پایین رفت...بعد از طی کردن تعدادی از پله ها اتاق دارک و میز بیلیارد مشکی توجهشو جلب کرد...از پله ها پایین امد و وارد اتاق شد...هری دست به سینه پشت میز بیلیارد ایستاده بود، بعد از ورود لویی به اتاق با پوزخند محوی خودشو به پشت بار توی اتاق رسوند....
"نوشیدنی؟؟"
"ودکا"
هری دو تا گیلاس شامپاین بیرون اورد و برای خودش و لویی شامپاین ریخت...لویی با دیدن شامپاین توی گیلاس ها اخم هاش توی هم رفت و هری متوجه چهره ی توی هم رفته ی لویی شد...با گیلاس ها از پشت بار بیرون امد و به طرف لویی قدم برداشت...
"قرار نیست مست کنی...قراره بازی کنیم"
هری گفت و گیلاس رو به طرف لویی گرفت و لویی بدون معطلی گیلاس رو گرفت و با یه نفس تمام شامپاین رو نوشید...
" تو قرار نیست بگی من چیکار کنم"
اینبار پوزخند لویی بود که روی صورتش نشست و خودشو به بار رسوند...شیشه ودکای مد نظرشو برداشت و با یه لیوان جدید به سمت هری برگشت...هری ابرویی بالا انداخت و کمی از شامپاینش رو نوشید...
ESTÁS LEYENDO
COLLECTION•[L.S]
Fanficلویی تاملینسون 28 ساله سرمایه دار و صاحب بزرگ ترین شرکت برند آدیداس شیفته و فریفته پسر 26 ساله ای شد که در آخرین کالکشن تابستانی به عنوان پرنس گوچی معرفی شد....اما هیچ چیز به شکلی که دیده میشد نبود... ----------------------------------------------- ...