•19•

172 33 186
                                    

"دوستم داری؟؟"

"ارهههه...اره...دوست دارم...خیلی بیشتر از خودم...لطفا...باور کن دوست دارم...خواهش میکنم بزار ثابتش میکنم...من واقعا دوست دارم..."
_________

"آییی دستم...هری معلوم هست چته؟؟"...لویی با شدت مچش رو از دست هری بیرون کشید و توی راهرو ایستاد و جلو تر نرفت...اما هری به جای ایستادن راهش رو به سمت اتاق لویی ادامه داد و جلوی در ایستاد و با کارت اتاقی که از فرانت آفیس گرفته بود در رو باز کرد و به لویی نگاه کرد...

"داخل..."

"تو قرار نیست به من بگی چیکار کنم!"

"گفتم داخل..."

لویی بدون توجه به حرف هری راهش رو کج کرد و دوباره به سمت آسانسور رفت که با پیچیده شدن دستی دور کمرش ایستاد...هری توی یه حرکت لویی رو بلند کرد و بغلش گرفت و داخل اتاق برد...

بدون اینکه توجهی به دست و پا زدن لویی بکنه در اتاق رو بست و لویی رو روبه ی خودش زمین گذاشت...

"از جات تکون نمیخوری تا بیام"...هری بدون لحظه ای مکث برای شنیدن اعتراض لویی از اتاق بیرون رفت و با چمدونش که توی راهرو جا مونده بود برگشت...در اتاق رو قفل کرد و دوباره رو به روی لویی که توی همون حالت قبلی ایستاده بود ایستاد...

"میشنوم"

هری دست به سینه پرسید و با گره زدن دستاش توی سینه و جمع شدن پیرهن و پایین رفتنش توجه لویی به قرمزی کوچک زیر گردنش جلب شد...

"من و کشیدی اینجا از چیزی که خبر ندارم بهت بگم؟؟؟"

لویی در حالی که نگاهش رو از گردن هری به چشم هاش سوق میداد پرسید و با تعجب به تیله های سبز هری خیره موند...

"لویی با من بازی نکن این دومین باره دارم جدی اخطار میدم...چرا؟؟؟"

لویی گیج و منگ به چهره ی جدی هری نگاه کرد و خنده ی عصبی کرد....

"میشه درست به من بگی چته؟؟؟سر ظهر پا شدی امدی اینجا، منو به زور اوردی توی اتاقم در حالی که باید تا یه ساعت دیگه فرودگاه باشم و حالا داری چرت و پرت میگی؟؟؟"

هری کلافه و عصبی دستی به موهاش کشید و عقب داد..."میخوای نشونت بدم چه غلطی کردی؟؟؟"

"هی میفهمی چی داری میگی؟؟؟"

هری بلافاصله دو سه دکمه ی اول پیرهنش رو باز کرد و یقه‌ش رو پایین داد...حالا قرمزی ها و لاوبایت های پر رنگی که زیر رو روی گردنش بود کاملا مشخص بود...

"حالا میشنوم"

لویی بازم گیج به هری نگاه کرد و هری خنده ی هیستیریکی کرد...

"اینقد نامفهومه؟؟؟"

"من باید جواب لاوبایت های روی گردن تورو بدم؟؟؟"

COLLECTION•[L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon