"تو دیوونه ای استایلز"
"من دیوونه ی بازی کردنم لویی"
هری با لحن خاصی که تا حالا لویی نشنیده بود گفت و باعث شد نگاه لویی از روی رینگ به صورت و چهره ی هری که حالا دیوونگی و شیطنت توش موج میزد سُر بخوره...
"هر بازی ای؟؟"
"هر بازی ای"
هری با همون لحن جواب داد و باعث شد لویی نیشخندی بزنه چون حالا متوجه منظور و لحن هری شده بود...
"نظرت با یکم هیجان بیشتر چطوره؟؟"
"بستگی داره چه نوع هیجانی باشه"
"با ماشین بازی چطوری؟؟"
"رالی؟؟!"
"تو خیلی باهوشی استایلز"
"لازم نیست چیزایی که میدونمو بهم یاد اوردی"
هری چهره ی حق به جانبی به خودش گرفت و از روی زمین بلند شد و بعد از برداشتن پاکت سیگار و گوشیش به طرف در ورودی قدم برداشت...
"روز خوبی بود تاملینسون...برام ادرس و مکان بعدی رو بفرست"
"یه سوال!!"
"چیه؟؟"
هری به طرف لویی برگشت و همونطور که گوشی و سیگارش رو توی جیبش فشار میداد منتظر لویی موند...
"فقط بخاطر این مبارزه امدی لندن؟؟"
"چرا همچین چیزی میپرسی؟؟"
"گاد فقط میتونی جواب ندی لازم نیست بحث کنی"
"خیلی خوبه که جواب سوالتو میدونی"
هری بعد از به پایان رسوندن حرفش از سالن خارج شد...لویی سری تکون داد و از روی تشک بلند شد و لباسش رو تکوند...از روی صندلی پاکت سیگار،فندک و گوشیش رو برداشت و خواست از سالن بیرون بره که پارچه ی قرمزی توجهشو جلب کرد...
باندانای هری روی بند رینگ خودنمایی میکرد که باعث شد لبخندی روی لب های لویی بشینه..."خیلی خوبه که توام حواس پرتی"...لویی راهشو سمت رینگ کج کرد و باندانای روی بند رو برداشت و به سمت بینیش برد...نفس عمیقی از باندانای هری که بوی موهاش رو گرفته بود داخل ریه هاش فرستاد...."و خیلی خوبه که از شامپوی توت فرنگی استفاده میکنی"...لویی باندانا رو داخل جیبش فشرد و از سالن با لبخندی ک از بو کردن باندانا روی لب هاش بود خارج شد و وارد ماشین شد چون لوکاس هنوز جلوی در منتظر لویی بود...
.
.
.
.
.
ESTÁS LEYENDO
COLLECTION•[L.S]
Fanficلویی تاملینسون 28 ساله سرمایه دار و صاحب بزرگ ترین شرکت برند آدیداس شیفته و فریفته پسر 26 ساله ای شد که در آخرین کالکشن تابستانی به عنوان پرنس گوچی معرفی شد....اما هیچ چیز به شکلی که دیده میشد نبود... ----------------------------------------------- ...