•18•

169 32 188
                                    

"بیا کنار زی اون الان حالش خوب نیست"

لیام که از پله های راهرو پایین میرفت گفت و زین رو صدا زد...زین برای اخرین بار به هری  که غرق خواب بود نگاه کرد و با بستن در اتاقش طبقه ی پایین به بقیه پیوست...

"میشه براش یه لیوان قهوه ببرم و بیدارش کنم؟؟اون اصلا حالش خوب نیست" زین در حالی که با تردید به سمت آشپز خونه میرفت گفت و ریچارد سری تکون داد..."ببر کله سبز ولی فکر نمیکنم از اینکه بیدارش کنی خوشش بیاد"

زین هوفی کشید و به سمت بقیه برگشت و بین پاهای لیام روی زمین نشست..."ولی اون دیشب حالش خوب نبود باید میدیدین با چه سر و وضعی برگشت خونه" لیام خم شد و روی موهای تازه رنگ شده ی زین رو بوسید و دستی به بازوش کشید..."میدونیم لاو...ولی بهتره خودش بیدار بشه..میدونی که خوشش نمیاد کسی بره تو اتاقش مخصوصا الان که خوابه"

زین شونه ای بالا انداخت و دستی به صورتش کشید و بعد به معنی تایید سری تکون داد..."ما میتونستیم بمونیم لندن و به کارای تروی برسیم نه اینکه بیایم اینجا و معطل کار مزخرف هری بشیم"

سلن در حالی که پیام جدیدی میفرستاد گفت و گوشی رو روی میز گذاشت و به مبل تکیه داد..."مطمئنی فقط به خاطر تروی میخواستی بمونی لندن؟؟؟" ریچارد با حالت سردی گفت و حتی نگاهی به سلن نکرد...

سلن خنده ی کوچکی کرد و به سمت ریچارد که پشت میز نهار خوری در حال کار با لپ تاپ بود برگشت..."منظورتو نمیفهمم ریچ!!یعنی چی که فقط بخاطر تروی بوده؟؟؟"

"یعنی اصلا نایل جیمز هورانی که اون روز باهاش قرار داشتی تاثیری توی این رفتارت نداره؟؟؟" سلن ناباورانه به ریچارد نگاه کرد و از جاش بلند شد و به سمتش رفت..."معلوم هست چی داری میگی ریچارد!!!تو رفتی آمار اون پسر رو در اوردی؟؟؟؟"

"بلخره لازمه بدونیم...توی کار ما امنیت و حفظ اطلاعات حرف اول و میزنه میدونی که این اولین قانون هریه"...سلن خنده ی عصبی کرد و محکم روی میز کوبید..."لعنتی تو رفتی زیر و روی زندگی نایل و در اوردی...چه ربطی به امنیت و اون مزخرفات داره؟؟؟؟"

ریچارد از جاش بلند شد و رو به روی سلن ایستاد..."قانون دوم...پنهانی کاری انجام نمیدیم..."

"من پنهانی کاری نکردم..." سلن هر لحظه بیشتر از قبل عصبی میشد و حالا اگه میتونست یه مشت توی صورت ریچارد میزد..." پس من بودم که پنهانی قرار گذاشتم...یا پنهانی صحبت میکنم و رابطه دارم؟؟؟"

سلن چند ثانیه سکوت کرد ولی این بار محکم به سینه ی ریچارد کوبید و به عقب هلش داد..."بهتره بفهمی چه شتی از دهنت درمیاد ریچارد مدین...دفعه ی بعد که توی کار و زندگی من دخالت کنی اینقد خوب برخورد نمیکنم!" سلن با تهدید تمام جملاتش رو گفت و از جلوی ریچارد کنار رفت و به سرعت پله ها رو به سمت اتاقش طی کرد...

COLLECTION•[L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora