Part : 12

1.4K 277 24
                                    

این پارت مقداری اسمات هست.
لطفا اگه سن شما مناسب نیست نخونید.
ممنون.

جین فقط یه شلوار راحتی پوشید و با بالاتنه‌ی برهنه روی تخت نشست.
چراغ خواب کنار تخت رو خاموش کرد و روی تخت جابه جا شد.
نامجون اونطرف تخت ناباورانه به جین زل زد.
جین این چند شب رو روی کاناپه توی سالن خوابیده بود.
و حالا که کنار نامجون آماده خواب میشد، پسر در حال سکته بود.
همه‌ی جسارتش رو جمع کرد و پرسید.
" میخوای اینجا بخوابی، هیونگ؟"

جین خونسرد جواب داد.
" آره. ببینم، روی تخت خودم خوابیدن چیز عجیبیه؟ "

نامجون هول شد.
" نه. نه عجیب نیست...فقط..."

جین به طرفش چرخید.
" فقط چی؟..."

پسر ضعیف جواب داد.
" هیچی..."

و بوی عطر جین و نزدیکی زیادشون دلش رو به تلاطم انداخت.
خودش رو تا لب تخت کشید و برای جین باز کرد. و به لبه‌ی تخت چنگ زد.

جین متوجه نفس‌های نامنظمش شد.
همیشه از هیجانزده کردن پسر لذت می‌برد.
پس دستش رو دور کمرش پیچید و اونرو به طرف خودش کشید.
نامجون سکته‌ی دوم رو هم زد.

جین سرش رو نزدیک گوش پسر برد و جوری که لبهاش با لاله‌ی گوشش بر‌خورد کنه آروم زمزمه کرد.
" زیاد میری لب تخت یه دفعه میوفتی پایین. سوییت هارت..."

نامجون سکته‌ی سوم رو هم زد.
توی تاریکی به سقف زل زده بود و نفس کشیدن یادش رفته بود.

جین کمی روی آرنجش بلند شد و با نوازش آروم موهاش پرسید.
" نمیخوای بکشی؟"

نامجون سعی کرد و با لکنت گفت.
" چ...چی...چی رو؟"

جین با لبخند مهربون به صورتش توی تاریکی اتاق نگاه کرد.
" نفس....
نفس عزیزم. فکر کنم برای ادامه‌ی حیات بهش احتیاج داری..."

نامجون به خودش فشار آورد تا تمرکزش از حرکت دست جین لای موهاش به حرفاش برسه تا جوابش رو درست بده.
اما لعنت بهش این نفسهای جین کنار صورتش از همه بدتر بود.

بالاخره ریه‌هاش کم آوردن شروع به سوختن کردن.
ناخوداگاه نفس لرزونش رو بیرون داد.

جین حالا دستش رو پایین آورده بود و گونه‌اش رو نوازش کرد.
با نگاه بهش دوباره یاد صورت رنگ شده‌اش افتاد.
پس با خنده گفت.
" خیلی بامزه شده بودی."

نامجون بریده بریده جواب داد.
" مس...مسخره...مسخره شده بودم...."

جین تک خنده‌ای کرد.
" نه بیشتر همون با مزه...بامزه شده بودی.
راستش از چند ماه پیش که رفتیم شهر بازی و اونجا صورتاشون رو رنگ کردن.. ته از این کار خوشش اومده....
نمیدونم چطوری فراموشش میکنه.
به هر حال من به جاش ازت معذرت میخوام..."

FireWhere stories live. Discover now