یونگی و هوسوک با استرس منتظر افسر مورد نظرشون بودن.
افسر سرش شلوغ بود و توی راهرو با مرد شاکی در حال بحث بود.
بالاخره حرفش تموم شد و به پشت میزش برگشت.
خسته به نظر میرسید. با انگشت شست و اشاره چشماش رو مالید، با صدای خسته پرسید.
" خب. مورد شما چیه؟..."هوسوک به یونگی نیم نگاهی انداخت و با استرس شروع کرد.
" پسرمون گم شده."افسر با گیجی پرسید.
" پسر شما؟ "
با انگشت هوسوک رو نشون داد.
" یا شما؟"
اشاره به یونگی کرد.یونگی با نگاه به دوست پسرش شجاعتش رو جمع کرد.
" هر دو...اون پسر خوندهی ماست..."افسر ناباور پرسید.
" یعنی سرپرستی یه بچه رو به دو تا مرد سپردن؟...
این واقعا قانونیه؟..."هوسوک هل شد.
" او...بله. بله... ما کاملا قانونی سرپرستی اون بچه رو..."و دستای خودش و یونگی نگاه کرد.
انگار دنبال چیزی میگشت.پلیس جوری که انگار با متهم یه پرونده روبرو شده، گفت.
" مدارکتون لطفا..."یونگی فهمید به خاطر عجلهای که داشتن مدارک رو توی ماشین جا گذاشتن.
" من میرم از توی ماشین مدارک رو بیارم..."و به طرف در خروجی رفت.
پلیس یه کاغذ جلوی هوسوک گذاشت.
" تا مدارکتون رو میاره شما این فرم مشخصات رو پر کنید."هوسوک کاغذ رو برداشت و مشغول پر کردن اون شد.
افسر با خودش آروم غرغر کرد.
' چطوری یه بچه رو به دوتا مرد میسپارن و انتظار دارن بچه سالم باشه...'هوسوک صداش رو شنید.
با حرص نفسش رو بیرون داد. سعی کرد حرفای مرد رو نادیده بگیره.
میدونست حالا حالاها باید سرزنش دیگران رو گوش کنن. و اتهام هایی که حتی بهشون نزدیک هم نبود بشنون.فرم رو پر کرد و منتظر یونگی، خودکار رو توی دستش میچرخوند.
بیست دقیقه بود که یونگی رفته بود تا مدارک رو بیاره و هنوز برنگشته بود.
افسر چشماش رو ریز کرد و با صاف کردن گلوش هوسوک رو متوجه خودش کرد.
" فکر نمیکنی یه کم دیر کرده..."هوسوک با اینکه باهاش موافق بود ولی طرف یونگی رو گرفت.
" یه کم پاش درد میکنه...
ممکن هست به خاطر این آهسته راه بیاد."افسر که انگار از همون اول بنا رو بر ناسازگاری این دو گذاشته بود دوباره غرغر کرد.
" خب تو که پات سالمه میرفتی. وقت منم کمتر تلف میکردید."همون لحظه یونگی نفسنفس زنون توی چهار چوب در پیداش شد.
اومد داخل و روی صندلی کنار هوسوک نشست.هوسوک به دستای خالیش نگاه کرد.
" پس مدارک چی شد؟..."افسر هم که شغلش باعث شده بود به همهی دنیا مشکوک نگاه کنه با چشمای تنگ شده بهشون زل زد.
YOU ARE READING
Fire
Fanfictionیونگی و هوسوک سرپرستی جیمین کوچولو رو پذیرفتن و یه خانوادهی خوشبخت رو ساختن؛ اما شغل یونگی جوریه که این خوشبختی رو به خطر میندازه.... 🔥اسم داستان : آتش 🔥ژانر: عاشقانه، روزمره، ۱۸+ 🔥کاپل اصلی : سپ 🔥کاپل فرعی : نامجین 🔥سایر کارکترها: 🐣جیمین, 🐯...