Scenario 7

611 67 18
                                    

+جیمینا ترو خدا این کار رو با من نکن
_هه جانگکوک شی مگه برادرت به حرف من گوش داد؟؟ مگه وقتی داشت عشقم رو از دستم در می‌آورد به حرف های من گوش داد؟؟ مگه به التماس های من گوش داد؟؟... چقد بهش التماس کردم که بدون اون نمیتونم... ولی اون همه وجودمو به آتیش کشید... اون نابودم کرد و عشقم رو ازم دزدید... اون عوضی باعث شد عشقم خودکشی کنه.. میفهمیییییی؟؟ حالا میخای کنارت بمونم؟؟ کنار کی تو؟؟ توییه همخون اون بردار عوضیتی؟؟

هق هق های جانگکوک با شنیدن این حرفا بیشتر شد... با زانو روی زمین افتاد و گوشه کت جیمین رو گرفت
+جیمینم.. ترو خدا... من بدون تو میمیرم جیمین... ببخش... اونو به من ببخش جیمین... خواهش میکنم.... جی.. جیمینا قل... قلبم درد میکنه... جیم
دستشو رو قلبش فشار داد و چشماش رو روی هم گذاشت... حتی فکرشم نمی‌کرد که رابطش با جیمین فقط واسه انتقام جیمین بوده باشه... ولی چرا اون؟؟ اون که جیمین رو دوس داشت... جیمین رو میپرستید

_دستتو بکش جانگکوک... من دوست نداشتم... هیچ وقت... من تو همه اون زمانهایی که میبوسیدیم حالم به هم می‌خورد که دارم به عشقم خیانت میکنم و کس دیگه ای رو میبوسم... جانگکوک تو هیچ وقت نمیتونی جای اونو بگیری

حرفاشو میزد و نمی‌دونست هر کدوم از حرفاش خنجری هستن که تو قلب دردمند کوک فرو میرن
+جی... جیمیناا... ازت خواهش میکنم.... ا.. ازت خواهش میک.. نم..ن..نرو...جیمین م.. من نرو
_متاسفم که برای انتقام از برادر کثیفت مجبور شدم از تو استفاده کنم.....متاسفم جانگکوک شی
نگاهی به برادر کوک انداخت که با چشمای بهت زده به برادر کوچکترش نگاه می‌کرد
_دیدی؟؟؟ انتقام منو دیدی یونگی؟؟؟ روزی که تهیونگ رو ازم گرفتی بهت قول دادم... قول دادم نزارم راحت زندگی کنی... قول دادم بدبختت کنم... حالا به برادرت نگاه کن
موهای جانگکوک رو گرفت و کشید و صورت جانگکوک رو به سمت یونگی گرفت و فریاد زد
_ببینششششش... برادر کوچکترت رو ببین... ببین به چه حالی افتاده یونگی.... همه اینا تقصیر توعه... همه این بدبختی‌ها.... به خاطر تو آشغال همه بدبخت شدن.
و بعد موهای جانگکوک رو با شدت رها کرد... نگاه چندشی به یونگی کرد و بعد هم یه نگاه ترحم آمیز به جانگکوک
_متاسفم جانگکوک شی...
و بعد با قدم های بلند اون خونه رو ترک کرد .

سه روز گذاشته بود... سه روز از زمانی که جیمین، جانگکوک رو ترک کرده بود... ولی چرا نمیتونست فراموشش کنه.. چرا نمیتونست چشمای قشنگش رو وقتی برق خوشحالی توشون میدوید رو فراموش کنه؟... چرا هر کاری می‌کرد یاد اون خرگوش خنگ میفتاد؟؟... اون که نمی‌خواست به عشقش خیانت کنه... پس معنی این احساس چی بود؟.. عاشق شده بود؟؟... عاشق اون خرگوش عضلانی جذاب؟؟ که فقط خنده هاش واسه خالی شدن جیمین از حس انتقام کافی بود.... اون جانگکوک بود... اون با تهیونگ فرق داشت... اون مثل تهیونگ لطیف نبود... جانگکوک حمایتگر بود... برعکس تهیونگ که میذاشت جیمین رابطه رو هدایت کنه... جانگکوک آغوش گرمش رو به جیمین هدیه می‌کرد وقتی گریه میکرد.... بوسه هایی که روی موهاش میزد تا گریش بند بیاد... پس چرا جیمین این کار رو نکرد... وقتی اون چشما داشتن با التماس اشک میریختن که نره.. چرا سرشو تو آغوشش نگرفت تا آروم بشه... چرا محبتهای قشنگ کوک رو اینجوری جواب داده بود؟.. اشتباه کرده بود؟؟ شاید... میتونست برگرده؟؟ شاید

سیگارشو گذاشت گوشه لبش و به طرف جایی حرکت کرد که قلبش سه روز تمام بود که التماس می‌کرد به اونجا بره... هر قدم که جلو میرفت قلبش بیشتر و بیشتر میزد... یعنی جانگکوک با دیدنش خوشحال میشه؟
قدماشو سرعت بخشید.... از دور که ساختمون رو دید لبخندی زد.. خواست از خیابون رد بشه که با چیزی که دید رو زانو هاش فرود اومد ... یونگی که دنبال برانکارد میدوید و اسم جانگکوک رو صدا میزد و پرستاری که با بی رحمی پارچه سفید رو رو صورت جانگکوک کشید

One Shots Where stories live. Discover now