My Son p2

469 84 14
                                    

یکسال از زمانی که جانگکوک به پرورشگاه رفته بود می‌گذشت. توی این مدت یوری و جیمین هفته ای چند بار بهش سر میزدن و در کنارش تلاش میکردن تا از دکتر های مختلف برای درمان جانگکوک کمک بگیرن.

جیمین یه شغل بهتر پیدا کرده بود و میتونست بیشتر توی هزینه های جانگکوک به یوری کمک کنه و از این بابت خوشحال بود.

+سلام خاله

گوشیش رو کنار گوشش گذاشت و با شونش نگهش داشت

+نه نگران نباش همراه خودم میبرم

وسیله هاش رو توی کولش گذاشت و روی دوشش انداخت

+اوکی باهات تماس میگیرم. خدافظ

تلفن رو قطع کرد. کلاه موتورش رو سرش گذاشت و حرکت کرد. امروز قرار بود جانگکوک و دکترش رو ببینه و بالخره قرار بود بفهمه درمان روی جانگکوک اثر داشته یا نه



در پرورشگاه رو با پاش هل داد و همراه کیسه های توی دستش داخل شد

+بازم که برقا رفته

غر زد و کیسه ها رو یه گوشه روی زمین گذاشت. نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن سرایدار پرورشگاه لبخند زد

+سلام.. اینا رو برای بچه های اینجا آوردم

پیرمرد که چند وقتی بود با جیمین آشنا شده بود باهاش دست داد و لبخند گرمی زد

=اوه پسرم خوشحالم بازم میبینمت. میبینم که حسابی توی خرج افتادی

+دکتر گفته جانگکوکی حالش بهتره و میتونه برگرده خونه. جشن اصلی اونجاست

چشمکی زد و با دیدن نامجون، از کنار پیرمرد رد شد.

+هیونگ، جانگکوک کجاست؟

*قبلا اول سلام میکردی جیمین

خندید و بازوی هیونگش رو گرفت

+ببخشید هیونگ. میدونی که چقدر دلم براش تنگ شده

*تا جایی که میدونم همین آخر هفته دیدیش

جیمین اخمی کرد و بازوی نامجون رو ول کرد

+اصن نمیخام. برمیگردم خونه

قدمی به عقب برداشت که با شنیدن صدایی سر جاش ایستاد

-چیم

برگشت و جانگکوکی رو دید که به عصاهاش تکیه زده بود. توی اون پیرهن مردونه مشکی و شلوار جین و با اون موهایی که به یه طرف داده بودشون یه مرد واقعی شده بود. همون مردی که جیمین همیشه آرزو داشت ببینه

One Shots Where stories live. Discover now