شلوار کوچولوش رو از پاش بیرون کشید و روی تخت گذاشت. روی شکم سفیدش رو بوسید و اصوات نا مشخص دخترش رو شنید. لبخندی زد و اونو روی دستاش بلند کرد. با اینکه فقط دو ماهش بود اما کاملا مشخص بود به اون برده به خصوص چشماش خیلی شبیهش بود
بوسه ای به موهای نازکش زد و این بار صدای خنده های کوچیکش رو شنید و خودش هم خندش گرفت
اونو روی ساعدش گذاشت و با دست دیگه در حموم رو باز کرد
عجیب بود که دختر کوچولوش بر عکس اکثر بچه ها از حموم خوشش میاد.
موجود کوچولوی توی بغلش رو آروم توی وان آب کوچیکش گذاشت و حواسش رو جمع کرد تا گردنش توی جای درستش قرار بگیره
-خیلی خب حالا باید بخوریمت
دختر کوچولوش با شنیدن این حرف خندید و دستاشو به هم زد و پاهاشو توی آب تکون داد
وقتی کوچولوش توی آب آروم گرفت لبخندی زد و لیف مخصوصش رو برداشت و آروم روی تنش کشید
صدای ملچ و ملوچ دخترش که اسباب بازی پلاستیکیش رو توی دهنش کرده بود باعث خندش شد. همونطور که لیف رو به تنش میکشید حواسش بود که اون اسباب بازی توسط اون غول کوچولو بلعیده نشه
-هی پاهاتو تکون نده بچه
غر زد و با اخم وسط پیشونیش به صورت شیطون دخترش خیره شد
-معلوم نیست این شیطونی ها و لج بازی هات رو از کی یاد گرفتی؟؟
صدایی تو سرش گفت "معلوم از کی یادگرفته دیگه"با باز شدن در نگاهشو از دخترش گرفت و به جانگکوک داد. جانگکوک با لبخند داخل شد و به سمتشون اومد و پشت سر جیمین کنار وان ایستاد و تو چشمای دخترش ذل زد
-عشق بابا حالش چطوره؟؟هوم؟؟
دخترش دست و پاش رو تکون و داد و اینطوری خوشحالیش رو از دیدن پدرش نشون داد
جانگکوک کنار جیمین نشست و بوسه ای روی گونش زد
-پودرش رو خریدم بیبی گذاشتم روی تخت آماده
جیمین لبخندی زد و لب های همسرش رو کوتاه بوسید
-مرسی جانگکوکا.. اگه کمک کنی بدنشو آب بکشم هم ممنون میشم
جانگکوک سری تکون داد و بعد از اینکه آستین هاشو بالا داد دخترش رو از توی آب بیرون کشید و به حالت برعکس روی ساعدش گذاشت
جیمین شیر آب رو برداشت و اونو روی پوست سفید دخترش گرفت و با دستاش کمی پوستش رو نوازش کرد
آب رو بست و بوسه ای روی کمر دخترش زد و حوله ای که زیر بغلش بود رو دور دخترش پیچید و جاش رو توی بغل پدرش محکم تر کرد
-آفرین عشق بابا.. جانگکوکا بزارش روی تخت تا بیام
جانگکوک همونطور که به دختر توی بغلش که انگشتش رو میمکید خیره بود باشه ای گفت و بیرون رفت.
-دختر بابا روی تخت بخوابه
تن ظریفش رو روی تخت خوابوند و نوک بینیش رو بوسید
-توهم عین بابا جیمینت خوش بود و خوش مزه ای
دخترش انگشت اشاره کوچیکش رو بالا آورد و به طرف دهن پدرش گرفت. جانگکوک با فهمیدن قصد دخترش خندید و انگشت اشاره کوچیکش رو بوسید
جیمین که مدتی بود گوشه ای ایستاده بود و به اون صحنه دوست داشتنی نگاه میکرد لبخندی زد و جلو رفت. جانگکوک رو از پشت بغل کرد
-انقدر با دخترت قشنگ و دوست داشتنی نباش جئون وگرنه مجبور میشم به بچم حسودی کنم
جانگکوک خندید و جیمین رو توی بغلش کشید و گذاشت همونطور که لباس دخترشون رو عوض میکنه توی بغلش باشه
جیمین حوله رو باز کرد و بعد از اینکه بدن دخترش رو با مرطوب کننده و پودر بچه تمیز کرد لباس نرم و لطیفش رو تنش کرد و کلاهش رو روی سرش گذاشت
-خب جئون کوچولو در حال حاضر آماده ای برای خورده شدن
جئون کوچولو شصت پاش رو بالاتر برد و آماده خورده شدن بودنش رو به پدراش ثابت کرد
جانگکوک خندید و گوش جیمین رو بوسید
-جیمین دخترت عین خودته تو هم هر وقت منو میخای دست و پاتو میگیری سمتم
جیمین با خنده ضربه ای به شکم جانگکوک زد و پتویی رو دخترشون انداخت
جانگکوک کنار دخترش دراز کشید و هر دو با هم به جیمین خیره شدن
-چتونه پدر و دختر؟؟
جیمین با تعجب گفت و بهشون خیره موند
دختر کوچولوشون با میک زدن انگشتش گرسنگیش رو به پدرش نشون داد
جیمین آهی کشید و به جانگکوک نگاه کرد
-اون گرسنشه تو چته؟؟
جانگکوک انگشتی که ازش استفاده ابزاری میشه و بیشتر اوقات جاهای مثبت 18 سال میره رو توی دهنش برد و ناله ای کرد
جیمین لعنتی فرستاد و با برداشتن دخترشون از اتاق بیرون رفت
-ما میریم غذا بخوریم جئون بزرگ. تو هم انگشتت رو بخور تا سیر شی