Scenario 10

524 65 14
                                    

21 دسامبر 2018 ، سئول :
امروز باز هم با مادرم دعوام شد. میدونی که اون همیشه عادت داره بی اجازه بیاد توی اتاقم و سرک بکشه. امروز هم اومد و اشتباهی گلدون گل های زنبقم رو شکوند.
راستی جیمینا تو گل زنبق دوست داشتی نه؟؟ اونجا هم هر هفته گل میخری؟؟ گل فروشی نزدیکت هست؟ یه وقت توی راه برگشت سرما نخوری؟!
اینجا هوا داره سردتر میشه. دیروز اولین برف زمستونی رو دیدم. توی پاریس هم برف اومده؟؟ یادت نره حتما دستکش بپوشی تا دستات از سرما زخم نشن.
امروز واسم خاص بود جیمینا. چرا؟؟ نکنه یادت رفته! به همین زودی؟؟... اشکالی نداره.. تو سرت خیلی شلوغه.. طبیعیه که یادت بره.
میدونی امروز چه اتفاقی افتاد؟؟ رفته بودم همون کافی شاپی که همیشه واسه تولدم باهم میرفتیم. آخه تولدم بود. ولی قشنگترین بخشش این بود که آجوشی گفت دلش واست تنگ شده. گفت بگم بهش سر بزنی.
جیمینا دیروز باهات تماس گرفتم ولی بازم خاموش بودی. نگرانتم. وقتی تو فرودگاه گفتی دیگه باهام تماس نگیر فک کردم شوخی کردی.. نکنه جدی گفتی؟؟!
دو روز بعد از اینکه رفتی، رفتم جلو خونتون. مامان بابات انگار منو یادشون رفته بود. هر چی میگفتم من جانگکوکم انگار نه انگار. خندم گرفته بود. مطمئنم اگه تو بودی بغلم میکردی و میگفتی "دارن شوخی میکنن"
جیمینا هنوزم شبا میری پیاده روی؟؟ من میرم. هر شب میرم همونجایی که باهم پیاده روی میکردیم. یادته چقدر میخندیدم؟؟ دلم تنگ شده. دلم واست تنگ شده جیمینا
جیمینا لطفا قول بده که قرصای معدت رو به موقع بخوری. یه وقت معدت درد نگیره!! لطفا زیاد سوجو نخور. معدت حساسه میترسم آسیب ببینی
نمیگم جواب نامه هام رو بده. چون میدونم مادرم حتی اون ها رو واست پست نمیکنه.
این 365 اُمین نامه ایه که واست مینویسم. یک ساله که نیستی. جیمینا مگه با اون انگشت کوچیکت بهم قول ندادی نمیری؟؟ قول دادی همیشه کنارم میمونی و بغلم میکنی مگه نه؟! چیشد که رفتی؟؟ یه سوال یک ساله که مثل خوره افتاده به جونم...
" من.. واست.. کافی نبودم؟؟"

جیمینا یک ساله که پیشم نیستی و من تنها چیزی که ازت میدونم اینه که تو با پرواز پاریس اینجا رو ترک کردی. یک ساله که رفتی و من هر روز به اون فرودگاه میرم تا اگه برگشتی اولین کسی باشم که ازت استقبال میکنه.

نامه 365... تولدم مبارک







1 آپریل 2019 ، سئول :

یه خبر خوب واست دارم. من دارم میام پاریس. دارم میام دنبالت جیمینا. بالخره مادرم رو راضی کردم تا برام بلیط بگیره.

جیمینا تو پاریسی مگه نه؟؟ همیشه دوست داشتی برج ایفل رو از نزدیک ببینی. میشه وقتی میام زیر همون برجی که من فقط تونستم جا سوئیچیش رو واست بخرم منتظرم باشی؟؟
راستش رو بخوای این اولین سفریه که دارم تنهایی چمدون میبندم. آخه تو سفرهای قبلیمون تو خودت چمدون دوتامون رو میبستی. خودت واسم لباس انتخاب میکردی. الان که تو نیستی انگار هیچ کاری نمیتونم بکنم.

جیمینا تنها چیزی که ازت واسم مونده همون عکس دو نفرست. اونو میزارم تو چمدونم تا یه وقت اگه منو یادت نبود بهت نشون بدم. نشون بدم که یه روزی مال من بودی. دنیای من بودی.

منتظرم باش همه چیزم دارم میام.

نامه 379.

دسته ی چمدونش رو محکم تر گرفت و پتوش رو کنار زد. از روی تخت پایین رفت و به سمت در رفت.
نگاه آخرشو به اتاق داد و لبخندی زد. بالخره داشت میرفت تا جیمینش رو ببینه. یعنی هنوزم همونجوری کوچولو مونده بود؟؟ وقتی تو بغلش می‌گرفتش بازم میتونست موهاش رو زیر چونش حس کنه؟؟
نفس عمیقی کشید و به خودش توی آینه نگاهی انداخت. دستی توی موهاش کشید و مرتبشون کرد.
خواست برگرده که در باز شد و چهره آشنایی وارد شد.
_بازم که چمدونت رو جمع کردی جانگکوک. کجا میخای بری؟؟
_میخام برم پاریس... پیش جیمینم
زن با لبخندی بهش نزدیک شد و همونطور که سرنگ رو توی بازوش میزد گفت
_جیمینت به زودی میاد پیشت پسر.
تن خسته و ضعیف پسر رو به سمت تخت برد و به آرومی روی تخت گذاشتش. چمدونش رو از وسط اتاق برداشت و تو کمد گذاشت.
دستای اون پسر رو با دستبند فلزی به تخت محکم بست چون میدونست وقتی بهوش بیاد تنها چیزی که یادشه تصویر سقوط هواپیمای سئول _ پاریسه... تصویر سقوط جیمینش.. یک سال پیش.. پر پر شدن فرشتش برای همیشه..

One Shots Where stories live. Discover now