روی زمین دراز کشید و چشمش رو روی دوربین گذاشت و چشم دیگش رو بست. دستش رو روی گوشی توی گوشش گذاشت
-من مستقر شدم
دوربین رو بیشتر زوم کرد و انگشتش رو با اضطراب روی ماشه حرکت داد
-پارک با تو 10 دقیقه فاصله داره
مصمم به تصویری که توی دوربین بود نگاه کرد. مردم اطراف محل برگزاری مراسم جمع شده بودند و هر لحظه به تعدادشون اضافه میشد
گارد های امنیتی همه جا رو گرفته بودن و کار برای جیمین کمی دشوار شده بود تا بتونه خودش رو به بامی که از هفته قبل انتخاب کرده بود برسونه
دستکش های چرمیش اذیتش میکرد. پس نگاهش رو گرفت و توی جاش نشست. دستکش هاش رو باز کرد و گوشه ای پرت کرد
"ولی بدون اونا سردت میشه بیبی"
صدای لعنتیش باز هم توی سرش پیچید و باعث شد نفسش رو حبس کنه و چشماش رو ببنده. نمیخواست خاطرات، الان، اونم توی شرایطی که نیاز به تمرکز داره سراغش بیاد
سرشو تکون داد و دوباره روی زمین دراز کشید و چشمش رو به دوربین چسبوند
-یک دقیقه پارک
-دریافت شد آماده عملیاتم
انگشتش رو روی ماشه گذاشت و از حس سردیش لبخندی زد. قرار بود باز هم کسی رو شکار بکنه. اینبار یک خواننده. کسی که از نظر رئیسش برای جامعه مضر بود
-زود باش کوچولو.. خودتو نشون بده یالا
آروم زمزمه کرد و نفسش رو بیرون داد. به خودش مطمئن بود. این هم مثل شکار های قبلیش. قرار نبود صبر کنه به محض اینکه دستور شلیک میگرفت، شلیک میکرد و تیری که هیچ وقت به جز مغز هدفش جایی رو نشونه نرفته بود
-10 ثانیه ی دیگه تو مشتته پارک. مثل همیشه برای قهوه بعد از مراسم خودتو برسون
جیمین نیشخندی زد و وقتی صدای زشت رئیسش قطع شد نفس لرزونی کشید
لیموزین مشکی رنگ به آهستگی وارد خیابون شد و جلوی ساختمون نگه داشت
-خوش اومدی شکار کوچولو
با پوزخند زمزمه کرد و چشم از ماشین برنداشت. در لیموزین توسط یکی از بادیگارد ها باز شد و بالاخره شخصی که منتظرش بود پیاده شد. شخصی که مدتی میشد به عنوان فرشته مرگش انتخاب شده بود.
انگشتش رو روی ماشه برد و کمی بیشتر فشار داد. نشونه گیریش باز هم درست بود و مغزش رو هدف گرفته بود
نفس عمیقی کشید تا مانع لرزش دستش بشه. آماده شلیک بود که با چرخیدن اون خواننده همه چیز عوض شد
امکان نداشت اون باشه. امکان نداشت خودش باشه. امکان نداشت جئون وونهو همون جانگکوکش باشه
دستاش میلرزید اما با تمام توانش دوربین رو جلوتر برد. خودش بود؟ اون قد کشیده و سینه پهن و چهره فرشته گون خودش بود؟
کاش لحظه ای اون ماسک رو کنار میزد تا جیمین مطمئن میشد. کاش لحظه ای..
-چه غلطی داری میکنی پارک زود باش الان شلوغ میشه
چشماش رو بست و سقوط قطره اشکی رو روی گونش حس کرد. وقتی دست وونهو بالا رفت قلبش تیر کشید. خودش بود. اون تتو ها، اون انگشت های کشیده. مگه میشد یادش بره دستایی رو که روزی موهاش رو نوازش میکرد و توی انگشتاش قفل میشد.
قبل از اینکه چیز دیگه ای از طرف رئیسش بشنوه گوشی رو از گوشش بیرون کشید و از جاش بلند شد. باید میرفت نمیتونست از دور تماشاش کنه اونم وقتی همونی شده بود که همیشه میگفت. اونم وقتی تمام سلول های بدنش نزدیکی به اون رو میخاست
-لعنت بهت کوک
اسلحش رو توی کیف گذاشت و بعد از گذاشتن کلاه کپ مشکیش پشت بام رو ترک کرد
از آسانسور خارج شد و به سرعت از ساختمون بیرون رفت. توی شلوغی جمعیت یکبار دیگه دیدش که داشت آلبومی رو امضا میکرد.
سرش رو پایین انداخت و از اونجا دور شد و به سرعت سوار ماشینش شد
-نباید میرفتم.. نباید میرفتم
با خودش زمزمه کرد و ماشین رو با دستای سردش روشن کرد
-لعنتی دستکش هامو جا گذاشتم
به محض روشن شدن ماشین بخاری رو روشن کرد و دستای ظریفش رو به سمت دریچه ها گرفت. بغض کرده بود. دلتنگش بود خیلی زیاد. اما همیشه به این فکر میکرد که چه اتفاقی افتاده بود که از هم دور شدن؟ چیشد که دستای گرمی که همیشه سرمای دستاش رو برطرف میکرد ازش فاصله گرفت؟
دلش گریه میخاست. آره پارک جیمین، کسی که به فرشته مرگ معروف بود دلش گریه میخاست. اونم توی آغوش کسی که مطمئن بود دیگه عطر تنش رو هم فراموش کرده
پیشونیش رو به فرمون تکیه داد و دستشو روی قلبش گذاشت
-نمیزاری لحظه ای آرامش داشته باشم. میدونم اگه الان با یه M24 وارد اون تالار لعنتی بشم شاید قبل از دیدنت دستگیرم کنن.. اما قلبم دیگه نمیتونه کوک.. وقتی گمشدش رو پیدا کرده طوری میزنه که اگر بهت نرسم نابودم میکنه
قفسه سینه دردناکش رو ماساژ داد تا درد کشندش رو آروم کنه. از ماشین پیاده شد و کیف تفنگش رو برداشت و با قدم های بلند به سمت در پشتی تالار رفت. باید قبل از ایستادن قلبش جانگکوک رو میدید. امان از قلب لجبازش