حوله رو دور گردنش انداخت و سرعت تردمیل رو کم کرد
-کافیه جئون جانگکوک
صدای حرصی جیمین باعث شد خندش بگیره. همیشه وقتی بیشتر از معمول ورزش میکرد باید شاهد غر زدن های کیوتش بود
-اینطوری که تو پیش میری اگه آدم فضایی این اطراف ببینیم از ترس تو بهمون نزدیک هم نمیشن
این بار خندش رو کنترل نکرد و با صدای بلند خندید. تردمیل رو خاموش کرد و پایین اومد. به سمت جیمین رفت و از پشت بغلش کرد
-معلومه که باید بترسن. من دوست ندارم کسی به جوجم نزدیک بشه
بوسه ای رو گردن جیمین گذاشت و ازش فاصله گرفت-ناهار چی داریم؟
با دیدن الکس توی چارچوب در اخمی کرد
-چرا مثل روح میمونی الکس؟؟
الکس به سمت جیمین رفت و کمکش کرد ظرفا رو روی میز بچینه
-از اونجایی که فیلم هایی که داریم قدیمی شده سعی میکنم از صحنه های رمانتیک زنده لذت ببرم
جیمین خندید و روی صندلی نشست و به جانگکوک اشاره کرد تا کنارش بشینه
-تو از همون اول هم فضول بودی الکس قبول کن. موقع تقسیم کار عملیات هم انقدر فضولی کردی تا به تو هم یه مسئولیت دادن
جانگکوک صندلی جیمین رو به خودش نزدیک کرد و خرسند از ضایع شدن الکس لاله گوش جیمین رو بوسید. جیمین لبخندی زد و دستشو روی رون های تو پر و عضله ای جانگکوک کشید
الکس ظرف غذای هر سه نفر رو پر کرد و جلوشون گذاشت. هنوز قاشق اول رو نخورده بودن که زنگ خطر بلند شد
-لعنت بهش
جانگکوک دست جیمین که از جاش بلند شده بود رو کشید و روی صندلی نشوند
-تو کجا؟؟ بشین خسته ای خودم میرم
اینو گفت و جیمین و الکس رو سر میز تنها گذاشتوارد اتاق کنترل شد و کنار فرمانده نشست. هدفون رو روی گوشش گذاشت و چشماش رو به مانیتور دوخت
-چیشده رئیس؟؟
فرمانده دکمه های روی صفحه رو به ترتیبی که باید زد و رمز ورود به بخش کنترل دستی رو وارد کرد
-نمیدونم جانگکوک. یکی از رادار ها از کار افتاده باید درستش کنیم
جانگکوک سریع از جاش بلند شد و هدفون رو روی میز پرت کرد
-من میرم
دستش توسط فرمانده گیر افتاد
-کجا جانگکوک؟؟ خودم باید برم خطرناکه
-چی خطرناکه؟
هر دو با دیدن جیمین که بهشون ذل زده بود دست همو ول کردن
-یکی از رادار ها از کار افتاده بیبی میرم درستش کنم
-گفتم نه جانگکوک تو این جا میمونی و من میرم.
جانگکوک خواست اعتراض کنه که با حرف بعدی فرمانده ساکت شد
-دستور بود جئوناتاق کنترل رو ترک کرد و به سمت یکی از دریچه ها رفت. لباس مخصوصش رو پوشید و کلاه رو روی سرش گذاشت
-فرمانده صبر کنید
روی صندلی نشست و همونطور که دستکش هاش رو محکم میکرد به جانگکوک نگاه کرد
-فرمانده رادار توی بالا ترین نقطه ایستگاهه. راهش اینه که از صندلی استفاده کنیم. اما چون طناب ها تا اون جا کشش ندارن نمیشه و تنها راهش اینه که از طریقه دستگیره ها بهش برسیم
فرمانده بلند شد
-همه این ها رو گفتی که به چی برسی جانگکوک؟؟
جانگکوک پشت گردنش رو خاروند و سرشو پایین انداخت
-اینا رو گفتم که بگم من باید برم. من از شما آماده ترم فرمانده. علاوه بر اون شما بهتر از من میتونید اینجا رو کنترل کنید.. لطفا
مطمئن نبود. از رفتن هیچ کس مطمئن نبود. اما این بار باید به جانگکوک اعتماد میکرد
-گوش کن بچه اگر لحظه به لحظه با به چیزی که بهت میگم گوش نکنی خودم ایستگاه رو حرکت میدم که تا آخر عمرت توی فضا معلق باشی
جانگکوک خندید و به سرعت به طرف لباس هاش رفت. قبل از اینکه بتونه کلاهش رو بزاره دستش به سمت کشیده شد
-فکرشم نکن بزارم بدون بوسیدن من بری بیرون
لبخندی زد و خم شد. صورت قشنگ جیمین رو بین دستاش گرفت و به لباش خیره شد
-نزار جوجه. منم امکان نداره بدون اینکه ببوسمت جایی برم
لباش رو روی لب های جیمین گذاشت و به آرومی بوسیدش. دستشو پشت کمرش گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد. نمیخواست فاصله ای بینشون باشه. دوست نداشت لحظه ای از تن آرامش بخشش دور بشه
جیمین دستاشو دور گردن جانگکوک حلقه کرد و مثل همیشه نوازشش کرد. برای عشقش نگران بود اما نمیخواست با نگرانیش به اون هم استرس بده. همه چیز رو توی خودش میریخت حتی این حس لعنتی که بهش میگفت این آخرینشونه
ازش جدا شد با اینکه نمیخاست. لبخند زد و کلاهش رو ازش گرفت. روی پنجه پاش بلند شد و کلاه روی سرش گذاشت. شیشه کلاهش رو بوسید و عقب کشید
-موفق باشی جانگکوکی
جانگکوک لبخندی زد و از سرتا پای اون جوجه دوست داشتنی رو نگاه کرد
-زود برمیگردم جیمینم
برگشت و به سمت دریچه رفت. جیمین اهرم رو کشید و دریچه باز شد. اولین قدم رو برداشت و وارد فضایی شد که همیشه آرزوش رو داشت
دستشو با دستگیره گرفت و خودشو از جلو در کنار کشید. جیمین اهرم رو بالا برو و دریچه بسته شد
فورا به سمت اتاق کنترل دوید و به مانیتور ذل زد
-خیلی خب جانگکوک اولین رادار درست سمت راستته. مراقب باش و اصلا عجله نکن
جانگکوک خندید و صدای خندش توی اتاق پخش شد
-حواسم هست پیرزن
جیمین لبخندی زد و به تصویر جانگکوک خیره شد و چشمکی که از پشت اون کلاه شیشه ای فقط برای خودش زده شده بود
نفس عمیقی کشید و پله بعدی رو با دستاش گرفت. قدم هاشو تا حدی که میتونست محکم برمیداشت اما سُر بودن کفش هاش و دستکش هاش کار رو براش سخت میکرد
-آروم تر جانگکوک مگه دنبالت کردن؟؟
صدای عصبانی فرماندش باعث شد حتی توی اون شرایط هم خندش بگیره. پس بی توجه به موقعیتش دستشو محکم گرفت و شروع کرد به خندیدن
جیمین با دست توی پیشونیش زد
-نگاهش کن. حتی اونجا هم دیوونگی رو ول نمیکنه
به سمت میکروفون رفت و دکمه اتصال رو زد
-جئون به محض اینکه پاتو بزاری توی این خراب شده نشونت میدم خنده چیه
خنده جانگکوک با شنیدن تهدید جیمین جمع شد و فورا به حالت جدی برگشت
-امم.. ببخشید جیمین تکرار نمیشه
تهدید جیمین چیزی بود که خیلی ازش میترسید. وقتی دفعه قبل به حرفش گوش نکرد... حتی نمیخواست به یاد بیاره.
![](https://img.wattpad.com/cover/263148412-288-k225227.jpg)