جنون
بعد از اینکه لباس پوشید ، لنز گذاشت و گریم کرد ، تا کاملا قیافه شو تغییر بده ،کلاه گیس قهوه ای رنگشو روی موهاش ثابت کرد و بالاخره وقتی از تغییر
قیافه اش راضی شد با عجله دوربینشو برداشت ، و توی ترولی حمل ملافه ها قرار داد و به راه افتاد !توی آسانسور هم به نحوی ایستاده بود که پشتش به دوربین آسانسور باشه ، وقتی دکمه ی طبقه ی نهم رو زد ،کد امنیتی ویژه رو وارد کرد و بعد از چند لحظه آسانسور مقابل طبقه ی نهم توقف کرد و در باز شد!
توی دلش با خودش های فایو رفت و با حداکثر آرامش و دقت از آسانسور خارج شد ترولی رو به جلو هول داد و با آرامش به سمت اتاق ۳۱۲ پیش رفت ، شماره ی اتاق یببو و رمز امنیتی طبقه رو از طریق همون زن خدمتکار بدست آورده بود ،و حالا از اینکه برای اینکار دوبرابر هزینه کرده بود ،کاملا راضی بنظر میرسید!
بالاخره به اتاق ۳۱۲رسید ،نفسی گرفت و پشت به دوربینهای توی کوریدور ایستاد و با آرامش در زد و زیر لب گفت: سرویس اتاق !
چند ثانیه مکث کرد ،بعد به نحوی که توی دوربینهای امنیتی چندان مشخص نباشه به در نزدیک شد و شروع به لب زدن کرد ،انگار که داره با مشتری داخل اتاق حرف میزنه و در همون حال رمز اتاق ییبو رو وارد کرد و در باز شد!
با تعظیم نمایشی کوتاهی لبخند زد و ترولی رو به داخل اتاق هول داد و در تمام این دقایق طوری می ایستاد تا اجازه ی کمترین دید رو به دوربین های دو طرف کریدور هتل داده باشه !
به محض ورود به اتاق ، در رو بست ،نفس راحتی گرفت و به در تکیه زد !
از منطقه ی خطر عبور کرده بود و از اونجاییکه داخل سوییت هیچ دوربینی نبود ،با خیال راحت به طرف داخل حرکت کرد!دوربینشو برداشت و شروع به عکس گرفتن از وسایل داخل اتاق کرد ،چمدون بزرگ لباسهای یببو باز بود و رگال پر از لباسهای شیک و پیک جلوی چمدون غول پیکر بود!
با آرامش دوربینشو تنظیم کرد و چند عکس مختلف گرفت!
اینکار رو صرفا به خاطر حس کنجکاوی خودش میکرد ،وگرنه هیچکدوم از عکسهایی که تابحال گرفته بود، ارزش خبری خاصی نداشتند!به دنبال این کار به طرف کشوهای کنار تخت، طبقات چمدون و بخشهای مختلف سوییت رفت!
همه جا رو مورد بررسی و بازرسی دقیق قرار داد!
اما بعد از ده دقیقه جستجو بجز وسایل شخصی لوکس و گرونقیمتش که همه جا بچشم میخورد ،چیز بدرد بخوری توی سوییت پیدا نکرده بود، کلافه وسط اتاق ایستاد و دستشو به کمرش زده و دور و برش رو نگاه کرد!یهو چشمش به یه کیف چرمی کوچیک افتاد که روی تخت و کنار بالشت سفید رنگ قرار داشت!
با خوشحالی لب زد: خودشه!!!
و جلو رفت !یه کیف چرمی سایز متوسط که قفل رمز دار داشت ، با دیدن قفل رمز دار ، آه کشید و با حرص غر زد: لعنتیییی...باید میدونستم که همینجوری الکی کیفشو اینجا رها نمیکنه!
YOU ARE READING
mania
FanfictionMania تمام شده📗📕 داستانی از عشق وشیدایی جنون و گناه و پشیمانی ژانر: درام، بی ال ، انگست *هپی اندینگ * ییبو تا