پارت ۱۳

601 181 114
                                    

حس و حال تازه:

(آپ فوق العاده داریم امشب ...
به مناسبت اجرای محشر ییبو ...
و اون سالن سبز رنگ و عشقم که
توی اون رنگ آبی سیر ..
وحشتناک دلبر شده بود....🔥🔥🔥
کاور این پارتو فقط🤧🤧🤧🤧🤧)

روز بعد و بعد از صبحانه ، ییبو به همراه آقای لین به استودیوی تمرین رفت ، و جان هم کمی بعد به‌ کتابخانه ی نسبتا بزرگی که در طبقه ی اول دیده بود، رفت!

با ورود به کتابخانه ،با تعجب دور خودش چرخید ... از دیدن اونهمه کتاب متعجب و هیجانزده شده بود، کتابی برداشت و روی صندلی راحتی روبروی پنجره نشست و بدون اینکه بفهمه برای مدت زمانی طولانی توی اون محیط
فوق العاده غرق خوندن شد!

ییبو هم بعد از اتمام کارش به همراه آقای لین به آپارتمانش برگشت ،یه دوش سریع و کوتاه گرفت و لباس عوض کرد و به سرعت خودشو به عمارت رسوند!
خانم سو بلافاصله به استقبالش اومد، از اینکه ییبو رو بیشتر از دفعات قبل میدید، خوشحال بود و با لبخند بهش خوش آمد گفت!

ییبو سرشو تکون داد و گفت: ممنونم! جان ... جان کجاست؟!

خانم سو لبخند زد و جواب داد: ایشون از صبح توی کتابخانه هستند ، یه ساعت قبل بهشون سر زدم و کمی میوه و اسنک واسشون بردم !

ییبو با عجله به طرف کتابخانه رفت و در همون حال به خانم سو تاکید کرد: میدونید که نباید چیزی در مورد شغل من و وضعیت مادرم بهش بگید!

خانم سو لبخند زنان جواب داد: بله ، آقای لین همه ی کارکنان رو بخوبی توجیه کردند ، خیالتون راحت باشه قربان!

ییبو سرشو تکون داد و به راهش ادامه داد!

خانم سو کنار راهرو ایستاد و رفتنش رو به طرف انتهای راهرو تماشا کرد و لبخند زد!

در همین زمان کوتاه فهمیده بود که حضور اون مرد جوان ، تنها عاملیه که ارباب جوانش رو به اینجا میکشه و در کمال تعجب حتی باعث شادی ، و آرامش بیشترش شده !

سرشو با ملایمت تکون داد و به طرف آشپزخانه برگشت!

ییبو خودشو به کتابخونه رسوند ، کمی مکث کرد و چند ضربه ی آروم به در زد، اما کسی جوابشو نداد!
کمی نگران شد، به آرامی در رو باز کرد و وارد شد !
اطرافو نگاه کرد و با دیدن جان که روی صندلی راحتی لم داده و غرق خوندن بود ،به آرامی جلوتر رفت ونگاهش کرد!

جان اونقدر غرق خوندن بود که اصلا متوجه اومدن ییبو نشده بود، چشمهای مشتاقش روی برگه های سیاه شده ی کتاب میچرخید و بنا بر اون چیزی که میخوند، گاهی با ذوق لبخند کوتاهی میزد ،ابروهاشو بالا میداد و گاهی مکث میکرد!

(منهم وقتی چیزی میخونم غرق میشم...حتی نمیفهمم اطرافم چه خبره ... به معنای واقعی کلمه کر میشم😁😁😁😁)

maniaWhere stories live. Discover now