♡︎پارت 12♡︎

1K 191 43
                                    

+چیکارشون کنیم؟ میخوای ببریمشون؟!

امگا در حالی که با کمی فاصله رو به روی الفا ایستاده بود این رو پرسید و نگاهی بهش انداخت

-اونا در خطرن تنها راهش اینه که ببریمشون!

+ولی یونگی زخمی شده!

-یکی دو روز دیگه میمونیم بعد از اینکه حالش بهتر شد میبریمش

+پس بعد از اینکه به قصر برگشتیم باید چه کارهایی انجام بدیم؟

-باید برای مراسم ازدواج اماده بشیم همینجوریشم به حد کافی عقب افتاده!

+اوه اصلا یادم نبود!

-تو این دو روز انقد اتفاق افتاد که اسمتم فراموش کنی عجیب نیست!

+امیدوارم زنده به قصر برسیم!

-بعید میدونم!

ته اینو گفت و یکی از ابروهاشو بالا انداخت
+فعلا قصد ندارم بمیرم!

-بیا اینجا یک لحظه

الفا در حالی که روی صندلی نشسته بود این رو گفت و به یکی از پاهاش اشاره کرد

کوک با تعجب به سمت تهیونگ رفت و روی پاش نشست

ته به ارومی کمر امگا رو توی دستش گرفت و به خودش نزدیک ترش کرد

+ا..الفا تو داری..وارد دوره ی..راتت میشی؟!

کوک با کمی ترس این رو گفت و به چشمای جفتش نگاهی انداخت که حالا کمی وحشی تر شده بودن

-یکی دو هفته دیگه شروع میشه

+اوه..

-دوره ی هیت تو هم نزدیکه

+چیز..خاصی ..رو حس نمیکنم!

-قرار نیست فعلا حس کنی

+پس..تو چطور..حس کردی ؟

-برای خودمو که چند روزه حس میکنم چون برای من نزدیک تر از توعه و برای تو بعد از من هستش چون مارکت کردم میفهمم

+اینجوری..که خیلی بده..!

-برای تو خیلی نگرانم قراره بهت سخت بگذره! دو هفته باید تحمل کنی!

الفا با نیشخند اینو گفت و پهلوی امگارو توی چنگش گرفت

+د..دو هفته پشت..سر هم..هر روز؟؟ م..من نمیتونم!!

-پیشنهاد دیگه ای داری؟!

+چمیدونم دوره ی راتتو ببر با یه امگای دیگه منم با یه الفایه دیگه!

کوک با خنده اینو گفت ولی با دیدن نگاه عصبی تهیونگ خنده اش محو شد

+ش..شوخی کردم!

-که با یه الفایه دیگه میری دیگه، اره؟!

+م..منظوری..نداشتم!

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Место, где живут истории. Откройте их для себя