قبل از شروع داستان این معرفی رو داشته باشید بعد بریم ادامه...
جانگ هوسوک
پادشاه پری ها_پریِ اصیل
برادرِ جانگ یونا
_______________________________
تو این سه روزی که گذشته بود کوک بشدت نگران بود و اینکه یک هفته ی آموزشی رو برای مراسم نگذرونده بود بیشتر از قبل نگرانش میکرد
تهیونگ با دیدن قیافه ی گرفته و نگران امگا به سمتش رفت و کنارش نشست
به آرومی جفتش رو از روی تخت بلند کرد و روی پاهاش گذاشت_امگای من هیچ وقت انقدر ضعیف و درمونده نبوده! نمیخوای تمومش کنی!؟
کوک با شنیدن صدای بم آلفا سرش رو بالا آورد و به چشم های کشیده و نافذش خیره شد
+آخه چطور تونستی منو به اونجا نفرستی؟ با اینکه سخت بود ولی بهتر از این بود که مثل الان هیچی بلد نباشم!
_کی گفته تو هیچی بلد نیستی؟ هوم؟!
آلفا همونطور که کوک رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد این رو گفت و موهای امگا رو پشت گوشش انداخت
+و.. ولی.. من..
نفس های گرم تهیونگ پوست گردنش رو نوازش میکردن و این، حرف زدن رو براش سخت تر میکرد مخصوصا الان که در حال گذروندن دوره ی هیتش بود!
_تا کِی میخوای مقاومت کنی؟..
+نمیدونم.. شاید.. تا امشب؟
امگا با بی پروایی این رو گفت و به لب های برجسته ی جفتش خیره شد
_منم فکر میکنم فقط تا همین امشب بتونم خودمو کنترل کنم..
تهیونگ به آرومی این رو روی پوست گردن امگا زمزمه کرد و مکی بهش زد که کوک دستشو روی سینه ی الفا گذاشت و کمی جفتش رو از خودش فاصله داد
+گفتم تا امشب..!
_پس تا شب خوب خودت رو بپوشون چون تضمینی نیست بتونم خودمو کنترل کنم
آلفا با لحن جدی ای این رو گفت و از روی جفتش بلند شد
_در ضمن! یادت نره امشب اون لباسی که خودم برات گذاشتم رو بپوشی
YOU ARE READING
𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎
Werewolfزمانی که هنوز هم زندگی های قبیله ای وجود داشتند و گرگینه ها و خون آشام ها با یک قانون از همدیگر جدا شده بودند، آلفا و امگا ای سلطنتی تاج و تخت دنیای گرگینه ها را بدست گرفته بودند و در این راه باید با وجود تمام مشکلات در کنار همدیگر بمانند و در این ر...