♥︎پارت 25♥︎

1.2K 150 35
                                    

"پارت اسمات داره اگه دوست ندارید قسمت اسمات رو نخونید"

به آرومی به آسمان نگاهی انداختم و افسار اسب رو محکم تر توی دستام گرفتم

با سرد و تاریک تر شدن هوا تهیونگ نزدیک تر بهم حرکت می‌کرد و هر از گاهی نگاهی بهم مینداخت تا مطمعن بشه دارم دنبالش میرم

چند ماهی میشد که تو راه بودیم و از شهرهای کوچیک و متفاوتی گذر کرده بودیم

چطور باید گیلبرت رو پیدا میکردیم؟ جوابش رو به خوبی نمیدونستم

این چند وقته هر بار که به آلفام نگاه میکردم حس عجیبی پیدا میکردم
شاید بخاطر این باشه که اتفاقات زیادی رو با همدیگه پشت سر گذاشتیم و این شخص من رو یاد اون سختی ها میندازه؟

نمیدونم... تغییرات زیادی رو درون خودم حس میکنم پیچیدگیه احساسات و عواطف و صداهای توی مغزم که متعلق به من نیستن

به آرومی شنلم رو محکم تر دور خودم پیچیدم و دستای سردم رو زیر آستینم مخفی کردم

با دیدن درخت های خشک شده و درهم تنیده ای که بالای سرم بودن کلاه شنل رو روی سرم انداختم و کمی سرعت اسب رو بیشتر کردم تا به تهیونگ برسم

+شب رو میخوایم کجا بمونیم؟

تهیونگ با شنیدن صدام سرش رو به سمتم برگردوند و بعد از لحظه ای مکث با دست نقطه ای رو نشون داد

_اونجا باید یه کلبه باشه البته حدس می‌زنم

به آرومی سرم رو تکون دادم و لبخندی زدم که توی تاریکی اطرافمون محو شد

بعد از چند دقیقه طبق گفته ی آلفا به یه کلبه ی عجیب رسیدیم

بعد از اینکه تهیونگ از اسب پیاده شد من هم پایین بریدم و افسار اسب رو به تنه ی درخت بستم

به سمت تهیونگ رفتم و دستش رو گرفتم که به آرومی شنل بزرگ و سنگینش رو دورم انداخت و بغلم کرد

به آرومی به سمت کلبه رفت و دَرِش رو باز کرد

همونطور که با احتیاط داخل کلبه راه میرفتیم یکدفعه پام به چند تیکه چوب خورد و سرجام وایستادم

_خوبه! حداقل دیگه لازم نیست توی این تاریکی دنبال چوب بگردیم

تهیونگ با خوشحالی اینو گفت و خم شد و چوبارو داخل ظرف بزرگ و فلزی ای که گوشه ی کلبه بود ریخت و با دستاش آتش روشن کرد و لحظه ای بعد کلبه روشن شد

با ملایمت در کلبه رو بستم و روی صندلی چوبی ای که کنارم بود نشستم

بعد از اینکه فضای کلبه گرم شد شنلم رو در آوردم و به تهیونگی که حالا داشت ماهی هایی که دو ساعت پیش از آب گرفته بود رو کباب می‌کرد خیره شدم

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎حيث تعيش القصص. اكتشف الآن