به آرومی چشم هاشو باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت
خودش هم نمیدونست چند ساعته که بیهوش بوده و دقیقا الان توی این اتاقه ترسناک و سیاه چیکار میکنه!
با شک و تردید روی تخت نشست و با اینکه حسه بدی رو درونش داشت از روی تخت بلند شد و به سمت درِ خروجی اتاق رفت که همون لحظه در باز شد و جثه ی هیکلیِ نامجون نمایان شد!
خون آشام نگاه سؤالی ای به امگا انداخت و به چهارچوب در تکیه داد
¬کجا به سلامتی؟!
_م...من اینجا چیکار میکنم؟!
¬امگایه منی و توی اتاقمی دلیل دیگه ای باید داشته باشه؟!
_ت.. تهیونگ.. کجاست!؟
جین با ترس اینو پرسید و دستشو مشت کرد
¬متاسفانه برادرت تو رو اینجا جا گذاشت و چون جفته عزیزش گفته بود که همین الان باید برن اونم دُمشو گذاشت رو کولش و با جفتش از اینجا رفت!نامجون با طعنه اینو گفت و شونه هاشو بالا انداخت
_ی.. یعنی. چی.. که.. رفت؟ ب.. این.. زودی؟..
¬توقع داشتی سرزمینشو ول کنه واسه تو اینجا منتظر بمونه تا به هوش بیای بعد بره؟!
_نه.. ولی..
¬خودت با پایِ خودت اومدی اینجا !
_خب.. حق با توعه..این اولین بار نیست بقیه منو جا میزارن و میرن! یه جورایه خاصی برای هیچکس مهم نیستم!جین نیشخندی زد و سعی کرد غمش رو پشت نقابه شجاعتش مخفی کنه...
نامجون یکی از ابروهاشو بالا انداخت و به سمت جین رفت
امگا یک قدم عقب رفت که خون آشام با یه دست کمرشو گرفت و چسبوندش به خودش¬مهم نیست برای کی مهمی و برای کی بی ارزشی مهم اینه امروز به عنوان امگایه سلطنتیه خون آشام ها اینجا هستی و ارزشتو ثابت کردی فهمیدی؟!
نامجون اینو گفت و منتظره جوابه امگا موند
جین که توقعه همچین حرفی رو از موجوده بیرحمه رو به روش نداشت شوکه به چشم های خون آشام خیره موند و زبونش بند اومد
_ا.. از این حرفا هم بلدی بزنی؟!
امگا با تعجب اینو گفت و ناخوداگاه گوشه ی لبشو به دندون گرفت
¬تو فکر کردی دلیل اینکه گذاشتم تهیونگ و جفتش از اینجا برن این بود که من ضعیفم؟!
_پ.. پس چی بود؟!
¬احمق اگه اون پسر برادرت نبود تا الان توی این قصر دفنش کرده بودم و جفتشو زیرخواب خودم میکردم حالا اینکه یه رایحه ی قوی از خودش پخش میکنه دلیل نمیشه کلا فلجم کنه!
جین همونطور شوکه به خون آشام رو به روش خیره مونده بود و هیچی نمیگفت
¬من از همون اول میدونستم تهیونگ داره دنبالتون میاد و زمانی که سعی کردم به جفتش تعرض کنم قصدم این بود که تهیونگ رو بکشونم بیرون تا خودشو نشون بده!
![](https://img.wattpad.com/cover/265545578-288-k250831.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎
Hombres Loboزمانی که هنوز هم زندگی های قبیله ای وجود داشتند و گرگینه ها و خون آشام ها با یک قانون از همدیگر جدا شده بودند، آلفا و امگا ای سلطنتی تاج و تخت دنیای گرگینه ها را بدست گرفته بودند و در این راه باید با وجود تمام مشکلات در کنار همدیگر بمانند و در این ر...