یک ساعتی میشد که از کلبه حرکت کرده بودن و بخاطر نبودِ اسب، جیمین و یونگی تبدیل شده بودن و تهیونگ و جونگ کوک با اسب خودشون در حال برگشتن بودن
امگا در تمامِ طول راه به آلفا چسبیده بود و حتی یک ثانیه هم ازش جدا نمیشد
_دوره ی هیتت داره شروع میشه نه؟
تهیونگ با خونسردی این رو پرسید و بوسه ای روی گردن جفتش گذاشت که کوک لرزی کرد
آلفا با تعجب به کوک نگاهی انداخت و صورتشو به سمت خودش برگردوند
_چیشد یک دفعه؟!
+ن.. نمیدونم.. بعضی وقتا با هر لمس ساده ات بدنم واکنش نشون میده..!
_من میتونم خودمو کنترل کنم ولی تو اگه اینجوری پیش بری برای آماده سازی مراسم ازدواج اذیت میشی!
+فقط.. نزدیکم بمون...بقیه اش رو یکاریش میکنم..
_میخوای.. کمکت کنم..؟
تهیونگ با لحن آرومی این رو پرسید و منتظر جواب امگا موند
+نه.. هنوز.. نه.. براش آماده نیستم...
کوک با خجالت این رو گفت و نگاهشو از آلفا گرفت
_پس هر وقت نیاز داشتی خجالت نکش و بهم بگو باشه؟
آلفا با مهربونی این رو گفت و کوک رو بغل کرد
کوک باشه ی آرومی گفت و همونطور که توی بغل جفتش بود چشماشو بست
_یکم بخواب بعد از اینکه رسیدیم بیدارت میکنم..
تهیونگ در همون حال که سر امگا رو روی سینه اش گذاشته بود افسار رو دوباره به دست گرفت و حرکت کرد
کوک با شنیدن صدای ضربان قلب جفتش لبخندی زد
"یعنی میشه همیشه این صدارو بشنوم؟"
کوک با خودش این رو گفت و دوباره گوش به ضربان قلب جفتش سپرد
_تا وقتی میتونی این صدارو بشنوی که خودت هم اینجا باشی امگای من
تهیونگ در حالی که لبخندی روی لباش نقش بسته بود این رو گفت و موهای کوک رو نوازش کرد
+بازم یادم رفت میتونی صدای ذهنمو بشنوی..!
امگا با خنده این رو گفت و با انگشتش کلمات نامفهومی رو روی سینه ی آلفا نوشت و بعد لبخندی زد
_چی نوشتی؟!
ته با تعجب این رو پرسید و نگاهی به امگا انداخت
+یه رازه.. بین من و قلبت..
کوک این رو گفت و بعد با همون لبخندی که روی لباش بود دوباره چشم هاشو بست
و بعد از چند دقیقه با لالایی ای که کنار گوشش بود به خواب رفت
_که یه رازه..؟
![](https://img.wattpad.com/cover/265545578-288-k250831.jpg)
CZYTASZ
𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎
Wilkołakiزمانی که هنوز هم زندگی های قبیله ای وجود داشتند و گرگینه ها و خون آشام ها با یک قانون از همدیگر جدا شده بودند، آلفا و امگا ای سلطنتی تاج و تخت دنیای گرگینه ها را بدست گرفته بودند و در این راه باید با وجود تمام مشکلات در کنار همدیگر بمانند و در این ر...