آشپزخونه ساکت بود..کل موسسه ساکت بود..
فقط صدای کشیدن اسفنج روی ظرف میومد..فقط من بودم..تنها..و برخلاف همیشه که با حرص و عجله کار میکردم بی توجه به گذر زمان آهسته و آروم کار میکردم..به خاطر اون من الان اینجا بودم..
کفی شدن لباسم..خیس شدن پاچه ی شلوارم و حتی خاریدن دماغمم برام مهم نبود..
ذهنم مثل یه هزار تو شده بود که صدا درونش اکو میشد..و صدای بیون از همه پر رنگتر بود..فلش بک/
"لعنت به من که تند رفتم..ولی..چه مرضی ایه که همه فکر میکنند پول هر مشکلی رو حل می کنه..من تو پر قو بزرگ شدم هر چی خواستم فراهم بوده درست..ولی سوبین بذار یه چیزی بهت بگم..من یه قلب شکسته دارم که پول درستش نمی کنه..من تنهام و اون تنهایی هامو پر نمی کنه..این لعنتی هر مشکلی رو حل نمی کنه.."
از بغلش درومدم و خندیدم" که حل نمی کنه؟..واسه اینه که میگم تو هیچی نمی فهمی بیون..وسط یه عالمه بدبختی وقتی حتی کت نداری تو سرما بپوشی عشق و عاشقی و تنهایی کیلو چنده؟..یه مرفه بی درد چی از اطرافش خبر داره؟ گهگاهیم خوشی میزنه زیر دلت پولاتو میای تو موسسه دود می کنی فکر می کنی خوشبختی میریزی رو سرمون؟.."
از بهت خندید" خیلی بی چشم و رویی..من از همون پولام میزنم با عشق براتون غذاهایی که تو موسسه هرگز به فکرشم نمی کنید میارم تا.."
جیغ زدم " من از غذاهایی ام که برامون میاری متنفرم..از ترحم متنفرم..ترجیح میدم دزد باشم و با نفرت بهم خیره بشی تا اینکه برام دل بسوزونی..کتکم بزن پلیس خبر کن..ولی هیچ وقت برام ترحم خرج نکن.."
پسش زدم و راهمو کشیدم رفتم..
چیزی که این جماعت هرگز نمی فهمن اینه..دزد هستم ولی گدا نه..هیچ وقت اجازه نمیدم کسی با میل خودش پول بندازه جلو پام..با روز و زحمت خطرشو به جون میخرم..
" باعث تاسفه که آنقدر حقیری..فقری که تو داری از هر فقری پست تره..این که هیچ درکی از عشق و امید فداکاری نداری..فرق ما با حیوانات تو همینه ولی تو فرقی باهاشون نداری.."
سرم تیر کشید و گلوم گرفت..لعنت بهت بیاد لی..داره مثل تو حرف میزنه..
از کنارم رد شد و با تنه ای که بهم زد اشکام رو لباسم افتاد..
پشت لباسشو گرفتم "فکر کنم منم معنی امید رو بدونم.."
وایساد ولی برنگشت..
"همون کلمه ی مصخرفی که باعث میشه با لبخند تو چشمای معصومش نگاه کنی و بگی نگران نباش همه چیز درست میشه..درحالی که به خاطر دروغات به خودت لعنت میفرستی تلاش می کنی ترساشو کنار بزنی و بگی آینده روشنه اما بعدش.."
لباسشو محکم تو مشتم فشار دادم" اما بعدش بدن سفید و سردشه که از جلوی چشمات دور میشه.."
با تعجب برگشت نگام کرد..
صورتمو بالا آوردم و داد زدم" امید یعنی دروغ..یعنی خیال واهی..امید یه فریبه..من می دونم فداکاری چیه..همونی که باعث میشه کسی که از جونت عزیز تره جلوی چشات پرپر شه و تو با یه قلب تیکه تیکه شده در امان باشی..من..میدونم عشق چیه..همونی که..یه نفر دلیل زندگیته..اما در انتظار دوباره دیدنش می میری..فقط درده.."
من گریه می کردم و بیون با نگاه گنگی بهم زل زده بود و چیزی نمی گفت..
" من همه ی اینارو میدونم.. تو تنها کسی نیستی که قلبت شکسته و تنها موندی.."
YOU ARE READING
𝕎ℝ𝕆ℕ𝔾
Actionسودام دختریه که توسط جانگ لی عضو مافیای مواد به فرزند خواندگی گرفته میشه.. یه مواد سازه ساده که به کوچکترین اشتباه ممکنه خودشو به کشتن بده.. سودام یک اشتباه میکنه..یک اشتباهی که حکم خودش و پدر خوانده اشو صادر میکنه فرار تنها راه زنده موندنه..اما س...