Part 8:New Home

141 51 25
                                    

تا چند دقیقه ی دیگه دکتر منو می دید.. احتمالا به خاطر فریب دادن پلیس به زندان می افتادم..اونجا هم چند نفر از آشناهای قدیمی منو میشناختن و شب تو خواب بهم چاقو میزدن..تامام..
چه مرگ خاک بر سری..گلوله خوردن لاکچری تر بود..
خانومی که منو آورد درو باز کرد و هدایتم کرد داخل ،درو بست و رفت..
سرجام ایستاده بودم..آب دهنمو قورت دادم..خدایا بهم رحم کن ..
باید همین الان می رفتم..قبل از اینکه اون دکتر از پشت پرده ی سفید بیاد بیرون و بخواد معاینه ام کنه ..اصلا خیابون بهتر بود..
عقب عقب رفتم تا خواستم دستگیره ی درو بچرخونم و افکارمو عملی کنم دکتر پرده رو کشید و دستم افتاد..
" چه یونگ!..."
باورم نمیشد..این خوش شانسی بود دوست دختر لی قرار بود منو معاینه کنه؟..
اونم متعجب شد" سو؟!...تو اینجا چیکار میکنی؟.."
جلو رفتم و با بغض بغلش کردم..
منو اون تو یه چیز مشترک بودیم...لی..
یه یادگاری زنده از لی..
ما هردو دلتنگ یه آدم بودیم..
چه یونگ از حضور من کلی شوکه شد و گفت قرار بوده براش یه پسر بیاد..منم کل ماجرا رو خلاصه براش توضیح دادم و ازش خواستم کمکم کنه..
" لی کجاست؟.."
صداش لرزون بود..انگار اونم از یه چیزی میترسید..
نگاهمو از چشماش دزدیدم" اون خوبه..باید خوب باشه..گفت میاد دنبالم ..حتما میاد بهم قول داده.."
چند لحظه سکوت شد ..انگار اونم مثل من به حرفام شک داشت..تو چشماش ناراحتی رو می دیدم..
من هنوز زندم..پس لی زنده است..اگه نباشه اونوقت میتونم به انواع راه های خودکشی فکر کنم..
من تو فکر بودم اما از گوشه ی چشم دیدم چه یونگ به چشماش دست کشید" خیلی خوب سو..من انجامش میدم..اما اگه کسی بفهمه هم من و هم تو توی دردسر میوفتیم میفهمی؟.."
تند تند سر تکون دادم " خیالت راحت باشه .."
چه یونگ مثلا معاینه ام کرد و یه پرونده ی جعلی برام ساخت و بعد من به ملاقات مدیر بهزیستی برده شدم..
یه خانوم مسن اما جدی با موهای بلوطی..اون فقط وقتی وارد اتاق شدم به من نگاه کرد و بعد از اون تماما سرش تو پرونده ای بود..
" خوب پارک سوبین 13 ساله..
اهمیتی به گذشته و اینکه چطور پات به اینجا رسید نمیدم اما یادت باشه اینجا نباید دست از پا خطا کنی فهمیدی؟.."
چه ترسناک " هوم .. بله.."
"خوبه ..همه ی بچه های اینجا مثل توعن..اینجا خونه نیست اما تا زمانی که به سن قانونی برسین از شما نگه داری میکنه به خاطر همین بهتره از این فرصت استفاده کنی و یه حرفه یاد بگیری تا از پس خودت بربیای.."
فقط سرتکون دادم که نمیدونم چه طور دید..
من که مشکلی نداشتم ..تا زمانی که اینجا بودم جام امن بود.. بالاخره دست از نوشتن کشید و بهم نگاه کرد" مکان خوابت مشخص شده و یکی از بچه های اینجا راهنمایی ات می‌کنه.."
بعد بلندتر گفت " بیا داخل.."
یه دختر هم قد خودم وارد اتاق شد..
"جیسو این اطراف رو بهش نشون بده و راهنمایی اش کن.."
جیسو یه تعظیم کرد و به من نگاه کرد..
بلند شدم و بعد از تعظیم کوتاهی به خانوم مدیر دنبال جیسو رفتم..
جلوتر از من راه می‌رفت..تو راهرو وایساد و به طرفم برگشت"اسمت چیه؟.."
" عام.. سوبین.."
باید حواسم باشه اسمم یادم نره..خخ..
" سوبین؟..خوب من جیسو ام..14 سالمه.."
"منم 13 سالمه.."
" پس نونا صدام کن.."
خندم گرفت ..نونا منم که..
جیسو جا به جای اون ساختمان بزرگ رو نشونم داد ..سالن غذاخوری..خوابگاه .. دستشویی..سالن های مختلفی وجود داشت که مثل کارگاه بودن‌..
" ما همه باید فعالیت داشته باشیم تا از پس مخارج خودمون هم الان و هم در آینده بربیایم..همه اینجا کار میکنن..خیاطی گلدوزی باغبونی ..ببینم تو حرفه ای بلدی؟.."
فکر کردم..یه مهارت داشتم که بهتر بود ندونه..شونه بالا انداختم" من میتونم به چینی و ژاپنی حرف بزنم.."
شگفت زده شد و با ذوق پرسید" واقعا؟..از کجا یادگرفتی؟.."
جوابش معلوم بود..لی..
ولی به جیسو چیزی نگفتم..

𝕎ℝ𝕆ℕ𝔾Where stories live. Discover now