نمیدونم به خاطر رها کردنش بود یا چی..
اما از روز عذاداریش من دیگه رویای لی رو ندیدم..
برام سخت بود باور کنم اونم یکی از آدماییه که باید به عنوان یه مرده فراموشش کنم..
اون تمام چیزی بود که من داشتم و هیچ ذهنیتی از دنیای بدون لی نداشتم..
حالا هدف من چی بود؟..زندگی من قرار بود چه طور بگذره؟..
نمی دونستم..
مردم چی بهش میگن؟..خانواده..تسکین یا هر چیزی شبیه اون بکهیون سعی میکرد همچین چیزی برای من باشه..اون تنها کسی بود که من تو دنیا بعد لی بهش احساس داشتم و برام مهم بود..
انگار بک میدونست چطور این کار رو انجام بده چون اصرار داشت باید دست از رنج دادن بدنم بردارم و غذا بخورم..
لی در گوشه گوشه ی زندگی من نفوذ کرده و امکان نداشت با فکر کردن به چیزی صورتش و خاطراتش در حول و حوش اون کلمه جلوی چشمام ظاهر نشه..
یادم میومد ما اکثرا کیک برنجی های ارزون و نودل میخوردیم یا در لاکچری ترین حالت ممکن با پیتزا از خودمون پذیرایی می کردیم..
چه قدر حسرت روزایی رو میکشیدم که لی عوض اینکه تخم مرغها رو آبپز کنه تو ادویه و پیازچه به صورت رولت حرومشون میکرد..
اگر می دونستم یه روز دلتنگ دست پخت افتضاحش میشم و برای لقمه ای از اون رولت پرپر میزنم هرگز سرش غر نمیزدم..
شاید همین سیر افکار تو سرم بود که باعث شد وقتی بکهیون ازم پرسید چی دوست دارم بخورم بدون فکر کردن گفتم رولت تخم مرغ..
صدای سرخ شدن روغن خاطره داره..بوی تخم مرغ هم همین طور اما یه چیزی از همه ی اینا فراتر بود..
وقتی تیکه رولت داغی که ازش بخار میشد رو دهنم گذاشتم کنترل اشک هام رو از دست دادم..
بکهیون خم شد تا صورتم رو ببینه"سو..خوبه؟.."
این حجم از شباهت چه طور ممکن بود؟..
همزمان که اشکام سر میخورد به این مسئله خندیدم..
"خیلی بدمزه است..واقعا بدمزه است.."
دهنم رو با لقمه های بیشتری پر کردم و زار زدم " توام که تخم مرغا رو حروم میکنی.."
بعضی چیزا تو زندگی هستن که تلخ یا شایدم ناخوشایند ان..اما با تمام وجود دوستشون داری..به حدی که وقتی از تلخی شون اشک از چشمات سرازیر میشه همزمان قلبت از عشق لبریز میشه..
این طلسم لی بود حتما که غذایی که ازش متنفر بودم رو با عشق بخورم..
گریه و زاری ام مثل روزای قبل اما اون روز یه چیزی رو فهمیدم..
لی همیشه ادعا میکرد بهترین رولت رو درست میکنه..
درست میگفت..اون بهترین رولت دنیا بود..
درست مثل چیزی که بک درست کرد..
فقط مشکل اینجا بود که من ذائقه ام به این غذا نمیخورد و اینو اون روز فهمیدم..
........حرص و خشم بر لوهان به طور کامل غلبه کرده بود.
غرشی از حرص کرد و کف دستاشو روی میز کوبید..
سیستم با ضربه ی لوهان تکان واضحی خورد و دوباره سرجاش برگشت اما لوهان بلند شد..
همه چیز آشکار بود..کار اون بود..درونش داد میزد و شکی نداشت کیم جونمیون همون دانشجوی اخراجی یازده سال پیش پشت گم شدن خواهرشه..همون طور که شک نداشت قتل مک آلندو زیر سرشه..
لوهان میدونست نزدیک شده..میدونست چون از حدش فراتر رفته این بازی رو راه انداخته میدونست اون داره کاری میکنه که لوهان مزاحمش شده اما متاسفانه هیچ چاره ای نداشت جز اینکه مثل یه عروسک به قاعده ی کیم جونمیون دنبال خواهرش بگرده چون اون یه قاتل بود..
تضمینی برای امنیت جان خواهرش وجود نداشت..
ویدیو ها نشون میدادن جانیس خیلی ساده به طرف دستشویی میره اما بدون حضور مجدد بین جمعیت..
هیچ دوربین مدار بسته ای در هیچ زاویه ی دیگه ای چیزی رو نشون نمیداد..
فقط چک کردن جعبه سیاه یک ماشین در اون نزدیکی ربوده شدن جانیس رو تایید میکرد..
بدون تصویر خاصی از دزد..یه فرد کاملا سیاه پوش که به جز قد و هیکل مدرک دیگه ای برای اثبات مجرم بودن جونمیون نداشت..در کشور کره متوسط قد هشتاد درصد مردم همین قدر بود..
البته آدمربا خیلی سخاوتمندانه گوشی دخترک رو یه جایی کنار بوته های خیابون نزدیک کلاب رها کرده بود تا به لوهان بفهمونه چه خبره و دنیا دست کیه..
برای هر جنایت سرنخی برای رسیدن به جواب وجود داشت اما جواب جلوی لوهان بود و نخی برای رسیدن بهش وجود نداشت..
فرمان رو به شدت پیچوند و وارد خیابان اصلی شد و همزمان به جیهون زنگ زد..
"الو قربان؟.."
لوهان بی مقدمه خشونت بار پرسید" چیزی گیرت اومد؟.."
جیهون کمی سرش رو پایین تر نزدیک فرمان آورد تا مطمئن بشه" قربان..خبری نیست.. تو خونه است.."
لوهان بدون گفتن چیزی با حرص تماس رو قطع کرد..
جیهون نگاهی به تلفن انداخت و دوباره مردد به پنجره ی روشن خونه ی مضنون نگاه انداخت..
خودش دیده بود که کیم جونمیون بعد از بستن کافه فقط به طرف خونه رفت و سایه ای که گهگاهی روی پنجره حرکت میکرد نشان از وجود صاحب خونه در خونه بود.. نمیدونست مافوقش از جون این مرد ساکت چی میخواست..
خیلی طول نکشید که به جواب سوالش برسه چون با کمال تعجب چراغ ماشینی که با سرعت وارد خیابون شد محدوده رو روشن کرد و بعد از عجولانه پارک کردن، جیهون مافوقش رو تشخیص داد..
لوهان برای چندمین بار در اون چند روز کنترلش رو از دست داده بود و جیهون میدونست شرایط خوب نیست بنابراین فوری پیاده شد و دنبال لوهان دوید..
" قربان..قربان.."
لوهان بدون اینکه به جیهون محل بده یا به فکر حکم تفتیش باشه زنگ در خونه رو زد و با نشون دادن کارت شناسایی اش از کنار صاحب پیر اون ساختمون قدیمی رد شد..
" قربان ما اجازه ی این کارو نداریم..میتونه ازمون شکایت کنه.."
صورت سرخ لوهان به طرفش برگشت" جدی؟..پس بذار شکایت کنه.."
گفت و با لگدی در زوار در رفته ی واحد جونمیون رو از جا درآورد..
لوهان و جیهون جلوتر از چهارچوب اون اتاق پونزده متری خشک شدن..
صدای غرغر مرد صاحب خونه که به سختی از پله ها بالا میومد و راجع به خسارتی که باید به خاطر آسیب رسوندن به خونه اش پرداخت می کردند کم کم واضح شد..
" آیگو شما به چه حقی وارد خونه ی مردم میشید..فکر کردین چون پیرم هیچی حالیم نیست..مامور دولت هم باشین باید خسارت بدین کل ساختمون لرزید به خاطر شماها.."
مرد نفس نفس زنان بالا رسید و با ادای ناسزا کنارشون ایستاد..
" اینجا فقط یه مرد جوون شبا میخوابه دنبال چی هستین.."
هر سه به پنکه سقفی خرابی که با سرعت خیلی کندی لق لق میزد و یه تیکه لباس رو تو هوا می چرخوند خیره شدند..
YOU ARE READING
𝕎ℝ𝕆ℕ𝔾
Actionسودام دختریه که توسط جانگ لی عضو مافیای مواد به فرزند خواندگی گرفته میشه.. یه مواد سازه ساده که به کوچکترین اشتباه ممکنه خودشو به کشتن بده.. سودام یک اشتباه میکنه..یک اشتباهی که حکم خودش و پدر خوانده اشو صادر میکنه فرار تنها راه زنده موندنه..اما س...