Part 23 : Reasons

122 44 38
                                    

" این زهرماری واسه سن تو نیست.."
دست درد اومده اومده امو پایین انداختم و نگاهمو از قوطی کج و معوج شده ی روی زمین کشیدم و بالا گرفتم..
توهم مستی بود یا نه خیلی واضح بود..
بکهیون جلوم وایساده بود و با تکیه دستش کنار سرم روم سایه انداخته بود..
و صورت تاریکش و چشمای تاریک ترش..
نیشم به خنده باز شد و مشت نا متعادلم رو بالا آوردم و تو سینه اش زدم " هی جوووونور..اومدی خـ..خونه؟.‌.چه طور پیداش کر..دی ناقلا؟.."
حس می کردم خود واقعی ام، سودام هشیار زیر پوسته ی این دختر بدبخت مست یه جایی درون تاریکش قایم شده..می بینه و می فهمه اما هیچ کاری ازش ساخته نیست..
رگه های قرمز تو چشمای بکهیون رو میبینه.. مشت شدن دستش از خشم رو حس می کنه اما تنها کاری که می کنه تحویل دادن یه خنده ی احمقانه است..
" گود..بای پارتی تو اوجشه عش..قم..خوب موووقعی رسید..ی.."
بعد از زدن این حرف درحالی که به سختی روی زانوهام ایستاده بودم دستمو به جیبم بردم و یه نخ موادی که جیبم بود رو درآوردم و به سمت دهنم بردم..
" اینم از چاشنی..."
قبل از اینکه دستم به دهنم برسه سیلی سنگین بکهیون صورتمو سوزوند و فیلتر از دستم افتاد...
برق سه فاز از کله ام پرید..حتی فرصت نداد بدن سستم روی زمین بیوفته..
از لباسم گرفت و منو بالا کشید و طرف سالم صورتمم بی نصیب نذاشت..
"حتما باید تا این حد رقت انگیز میشدی؟.."
آروم غرید و کوتاه هلم داد و به دیوار پشت سرم خوردم..
یه سرفه زدم و درحالی که اشک تو چشمم جمع شده بود آروم لیز خوردم و روی زمین فرود اومدم..
مزه ی خون رو تو دهنم کامل حس کردم..
بکهیون جلوم زانو زد و شصتش رو به لب خونی ام کشید..
" هر دفعه که پیدات میکنم درحال گریه کردنی..این دفعه ناامید شدم.."
چون ام به لرزش افتاد و دوباره خندم گرفت..
بکهیون منو زد..
فیلتر جلوی پام رو برداشت و جلوی صورتم تکون داد..
" اصلا اسمشو میدونی؟ بلدی بنویسیش؟..یا فقط میخوای برینی به خودت؟.."
فیلتر رو محکم خورد تو پیشونی ام و استارت من برای گریه کردن بود..
سپر محکمی که سد چشمام شده بود توسط بکهیون شکسته شد و اشکام راه خودشون رو به بیرون پیدا کردن..
خودمو از دیدنش محروم کردم..میخواستم بدون اینکه صورت خیانتکارمو ببینه به همه چی خاتمه بدم اما اون اینجا بود..جلو روم و سرزنشم میکرد..
"بعد این همه مدت عوض ابراز پشیمونی این چیزیه که دارم ازت می بینم سو؟ تمام توضیحی که داشتی این قیافه است؟ "
وقتی صدای زار زدنم بلند شد انگار به هدفی که میخواست رسید..کنارم نشست و با دید سرخش به صدای گریه هام گوش داد..
مستی ام دود شد رفت و مسخره تر از همه چیز اینه که حالا هم که با ذهن هشیار دارم فکر میکنم می بینم بهترین کار همینه..که خودمو بکشم..
آینده ای بعد از لی قابل تصور نیست..
درونم پوچ و خالیه..زنده بودن درد داره..باقی موندن درد داره..خیلی زیادم داره..و هیچکس متوجه نمیشه چه به من داره میگذره..
مهم نیست چند بار با گریه خودمو خفه کنم یا تموم روز رو به گرمای توجه بک بگذرونم..
ضربه ای که بهم خورده کاری تر از اونه که درمانی براش باشه..
نمی‌دونم خیلی گذشت یا نه.. ولی آفتاب غروب کرد بکهیون بدون تغییر پیشم موند و به صدای گریه هام گوش داد..
درست مثل قدیم..تا زمانی که آروم بشم..
دیگه صدایی جز همهمه ی زمزمه وار شهر و پنجه کشیدن بی موقع هاسکی نزدیکمون به گوش نمی رسید..
تو کوچه تاریک تنها یه چراغ با فاصله از ما سوسو میزد و تو سکوت غرق بودیم..
چشمام و معدم همزمان می‌سوخت و در من فقط به یه چیز فکر می کردم..
به خودکشی ناموفقم و اینکه در اولین فرصت تلاش دومم رو انجام بدم..

𝕎ℝ𝕆ℕ𝔾Where stories live. Discover now