#زندانی شدن

9.8K 1.4K 407
                                    

***

تمام مدت چیزی نخورده بود و اگه برای شام هم پایین نمی‌‌رفت حتما نمی‌تونست شب رو از گرسنگی بخوابه.
غم و اندوهی که قلبش رو سنگین کرده بود برای روح پژمرده‌ش کافی بود، نمی‌تونست با شکم خودش هم لجبازی کنه.

جونگ‌کوک پسر شکمویی بود و به حد کافی امروز از روی حرص و ناراحتی به خودش سختی داده بود، کسی که باید در این بین عذاب می‌کشید تهیونگ بود، مردی که اندک چیزی از سمت پسر کوچیکتر براش اهمیت نداشت.

به لطف لباس‌هایی که اِما توی کمدش چیده بود تونست حوله‌ی مسخره رو از تن‌ش خارج کنه و ظاهر معمولش برگردونده شه.
هودی یاسی رنگ به خوبی بدنش رو گرم نگه داشته بود و درنهایت شلوار طوسی رنگ توی پاهاش خودنمایی می‌کرد.
چتری‌های نیمه مرطوبش پله‌پله روی پیشونی‌ش سرازیر شده بودن و هنوز هم سرخی کمی از عصبانیت چند ساعت پیش روی پوست لطیف گونه‌هاش به جا مونده بودن.

حتی راه رفتن و حضور دوباره‌ی جونگ‌کوک توی پذیرایی وجود پسرک رو مغموم‌تر می‌کرد و کافی بود تا پسر کوچیکتر با دیدن اون مبل طلسم شده اتفاقات بین تهیونگ و کاترین براش یادآوری بشه، خیانت علنی تهیونگ محیط عمارت رو برای جونگ‌کوک طاقت‌فرساتر کرده بود.

حالا دیگه به لطف اِما، خدمتکار سر به زیری که مشخصه‌ی دوست داشتنی در اون، موهای طلایی رنگی بودن که به صورت گوجه‌ای بالای سرش بسته شده بودن، لباس‌های مناسبی به تن کرده بود.
اِما وقتی متوجه‌ی جونگ‌کوک شد چندثانیه سرجاش بی‌حرکت ایستاد و بعد از اینکه به خودش اومد بلافاصله تا کمر خم شد، انگار که چشم تو چشم شدن با پسرک برای ساکنین اون عمارت یک خطای نابخشودنی محسوب می‌شد.

"سلام آقا، بنشینید حتما گرسنه هستید"

صندلی که در کنار راس دیگر صندلی‌ها قرار داشت رو به عقب کشید و با همون چهره‌ی سر به‌ زیر منتظر شد تا جونگ‌کوک روی صندلی مستقر شه.

"ممنون"

جونگ‌کوک با تن صدای آروم و لطیف همیشگی‌ش از اِما تشکر کرد، لحظه‌ای که خواست کارد و چنگال رو به دست بگیره و کمی از گوشت مرغوبی که به خوبی سرخ شده بود، مزه کنه اِما با عجله‌ای که همراهِ دستپاچگی مشهودی بود به حرف اومد.

"متاسفم آقا اما تا جناب کیم سر میز حاضر نشدن کسی حق نداره لب به چیزی بزنه"

خدمتکار با لحن معذورانه‌ای گوشه‌ی لب‌هاش رو بخاطر محتوای خجالت‌آور جمله‌ش گزید.

"تهیونگ؟"

جونگ‌کوک با عصبانیت زمزمه کرد.

"درسته تهیونگ!"

و بعد با تمسخر پاسخ سوال خودش رو داد و دست‌هاش رو از روی میز غلاف کرد.
دیگه حتی نمی‌تونست بدون حضور صاحب این عمارت حتی یک لیوان آب بنوشه یا چیزی بخوره، اون از الان آقای این عمارت صدا زده می‌شد اما کوچیک‌ترین اختیاری از خودش نداشت و تهیونگ با این حرکت به همه‌ی خدم و حشم این خونه ثابت کرده بود که اون فقط یک مهمان چند ماهه‌ست!

ᴡʜᴏ ᴡᴀs ᴛʜɪɴᴋɪɴɢ✗Where stories live. Discover now