***
"میدونی که تولد مادرم نزدیکه؟"
تهیونگ همونطور که کف دستش رو روی کانتر از جنس مرمر میکشید به حرف اومد و همزمان نگاهش رو، روی جونگکوکی که داشت توی یخچال سرک میکشید نگه داشت.
"همم..."
جونگکوک پاکت شیر رو از قفسهی یخچال خارج کرد، کم کم داشت به دوستی با همسرش عادت میکرد اما گاهی مواقع حتی نمیتونست توی چشمهاش خیره بشه و ضربان قلبش رو کنترل کنه.
"به احتمال زیاد آخر هفته یه مهمانی بزرگ ترتیب میدن"
تهیونگ وارد آشپزخانه شد و سرش رو سمت جونگکوکی که سرگردم بنظر میرسید، خم کرد.
پسر کوچیکتر بعد از برداشتن کاسهی پلاستیکی، پاکت شیر رو روی کانتر گذاشت و یک چهارم اون رو توی ظرف خالی کرد."چیکار میکنی؟"
تهیونگ کنجکاو از تحرک زیاد پسر، سوال پرسید و از پشت دو دستش رو دور جونگکوکی که تمرکز زیادی کرده بود، حلقه کرد.
"ا-امروز صبح یه گربه پیدا کردم، فکر کنم مادرش رو گم کرده بود...خیلی ضعیف و کوچولوعه، دارم غذاش رو آماده میکنم"
جونگکوک به سختی توضیح داد.
هیبت بزرگ همسرش پشت سرش بود و جونگکوک توی آغوش مرد حبس شده بود.
با تمام سختی برای جلوگیری از لکنت یا لرزشی توی صداش، باز هم هول کرده بود!
جونگکوک این لحظه رو دوست داشت.
به خودش برای پنهانی لذت بردن حق داد.
لبخند شکل گرفتهی روی لبهاش با کِشدار شدن این آغوش رفته رفته بزرگتر شد."چه پسر مهربونی"
همسرش توی گوشش زمزمه کرد، این خیلی شیرین بود که جونگکوک انقدر به همه چیز اهمیت میداد.
"ممنون"
بینفس نالید!
سرش رو به سمت شونهش خم کرد و تونست نیمی از چهرهی جذاب تهیونگ رو روئیت کنه.
همسرش مستقیم داشت نگاهش میکرد و این دلیلی بود تا جونگکوک به کاسهی پُر شده خیره بشه."باید با هم بریم مرکز خرید"
با هم؟
چقدر شنیدن این کلمه لذتبخش بود."باشه"
منتظر موند تا تهیونگ عقبگرد کنه اما هنوز هم حرکتی از جانب همسرش صورت نگرفته بود.
"فِردی گرسنهس!"
تهیونگ بیشتر سمت جونگکوک خم شد، بینیش رو نامحسوس به موهای پسر مالید.
تارهای پنبه مانند جونگکوک به طرز زیبایی دوستداشتنی و خوشبو بودن."فِردی کیه؟"
قطرهی ریز عرق از کنار شقیقهی جونگکوک به سمت فک تیزش حرکت کرد، به خودش لعنت فرستاد که چرا توی این هوا هودی به تن کرده.
YOU ARE READING
ᴡʜᴏ ᴡᴀs ᴛʜɪɴᴋɪɴɢ✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: اون الان دیگه یک مجرد نبود. جونگکوک نمیدونست که با انتخاب کردن کیم تهیونگ به عنوان همسر قراره از تمام رویاهای یک زندگی مشترک دلزده بشه. تهیونگ مردی نبود که درابتدا خودی نشون داده بود، درست لحظهای که از کلیسا خارج شدن تغییرات...