***
با لباسهای موقری که به تن کرده بود تونست کمی اعتماد به نفس به دست بیاره.
توی پذیرایی روی مبلمان راحتی نشسته بود و هرچند یکبار به ساعت دیواری که روبهروش نصب شده بود نگاه میکرد.
برخلاف تهیونگ که با آرامش تمام توی اتاقش منتظر مونده بود اون یک لحظه هم نمیتونست توی جاش آروم و قرار بگیره.
درسته که میدونست خانوادهی تهیونگ چقدر رفتار خوبی باهاش دارن اما اضطراب پسر مهار نشدنی بود.
وقتی به خودش اومد که متوجه شد همسرش بالای سرش ایستاده و داره مثل همیشه براندازش میکنه."حرفام رو فراموش نکن!"
نیاز بود که دوباره تهدیدهاش رو شروع کنه؟
اون هم وقتی که انقدر مضطرب بود؟"یادم نرفته"
آب دهانش رو قورت داد و با کف پاش روی پارکتها ضرب گرفت.
تهیونگ به سرعت فهمید که جونگکوک تا چه میزان اضطراب رو داره تحمل میکنه و خب البته که کمکی بهش نمیکرد!
نه تا وقتی که ازش خواسته نشده بود."آقا، اومدن!"
اِما با متانت بهشون خبر داد و انگار تنها کسی که این وسط نگران بود که خرابکاری صورت نگیره جونگکوک بود.
"باهام بیا باید بریم استقبالشون"
جونگکوک چرخی به چشمهاش داد و یقهی پیرهن سفید رنگش رو صاف کرد.
"خودم میدونم"
تهیونگ میانهی راه توقف کرد و به عقب برگشت.
"مثل اینکه فراموش کردی چه حرفایی بهت زدم!"
"متاسفم"
سرش رو پایین انداخت تا همسرش به عذرخواهی نه چندان خالصانهش رضایت بده.
وقتی به درب ورودی رسیدن تهیونگ بیتوجه به چهرهی متعجب جونگکوک، دستهاشون رو بهم رسوند و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد."همش یه نمایشه دلتو خوش نکن!"
البته که یک نمایشه و جونگکوک هم یک اسباببازی برای پیش بردن این ماجرا بود.
چیزی نگفت تا تهیونگ اون رو به نشونهی زبون درازیهاش درنظر نگیره."سلام پدر"
آقای کیم با اون موهای جوگندمی رنگش که به سمت بالا سوق داده بود به عنوان اولین نفر وارد عمارتشون شد، جونگکوک میتونست بوی نویی کت و شلوار گرون قیمتش رو از همین فاصله هم احساس کنه.
"سلام"
دست تهیونگ رو محکم فشرد و لبخندی شبیه به پوزخندهای همسرش زد.
نگاهش رو به پشتسر تهیونگ رسوند و با نمایان شدن جونگکوک اینبار لبخند واقعیتری زد."چطوری پسر؟"
آقای کیم همزمان به عقب برگشت و دستش رو دور کمر همسرش، سوهیون کشید و اون رو به داخل راهنمایی کرد.
YOU ARE READING
ᴡʜᴏ ᴡᴀs ᴛʜɪɴᴋɪɴɢ✗
Fanfiction▪︎ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ▪︎ خلاصه: اون الان دیگه یک مجرد نبود. جونگکوک نمیدونست که با انتخاب کردن کیم تهیونگ به عنوان همسر قراره از تمام رویاهای یک زندگی مشترک دلزده بشه. تهیونگ مردی نبود که درابتدا خودی نشون داده بود، درست لحظهای که از کلیسا خارج شدن تغییرات...