Part 48✨

11.9K 1.5K 2K
                                    

سلام علیکم.
اگه عاشقم نمیشید باید بگم که تا دو سه روز پشت سر هم آپ داریم 😂
خداافظ





-معلومه که اینکارو نمیکنم!

مین هیوک اخمی کرد :
-از کی تاحالا جلوی من اینطوری حرف میزنی؟

جونگ کوک از جاش بلند شد :
-همه ی این سال ها زیر دست و پات جون میدادم. صدام در نمیومد چون فکر میکردم تو هرچقدرم بداخلاق باشی بازم بابامی. ولی میدونی چیه؟ دیگه نمی خوام این بازی لعنتی رو ادامه بدم. تو دیگه نمی تونی اذیتم کنی.

مین هیوک هم از جاش بلند شد و با ابروی بالا رفته به جونگ کوک خیره شد:
-واقعا؟

جونگ کوک با تردید به پدرش خیره شد. صورتش طوری بود که نمیتونست حدس بزنه چه حالتی داره. آب دهنش رو قورت داد.

-خوبه. مثل اینکه بزرگ شدی.

با شنیدن این جمله، بیشتر مشکوک شد. نامحسوس کمی عقب کشید که مین هیوک لبخندی زد. جونگ کوک که نمی دونست باید چیکار کنه، فقط بهش زل زده بود. طولی نکشید که دست مین هیوک به سمت موهای جونگ کوک رفت و اونارو چنگ زد. حالا به جای یه لبخند دلنشین، یه اخم وحشتناک مهمون صورتش شده بود.

جونگ کوک از درد ناله ای کرد. مین هیوک جونگ کوک رو به وسیله ی موهاش، روی زمین انداخت. جونگ کوک سریع از جاش بلند شد. نمی خواست دوباره به این مرد اجازه بده که اذیتش کنه. مین هیوک با دیدن این حرکت جونگ کوک ابروهاش رو بالا داد و ضربه ای به پاش زد تا دوباره روی زمین بیفته.

جونگ کوک که انتظار این حرکت رو نداشت، باز هم روی زمین افتاد. پای مین هیوک این بار شکمش رو هدف گرفت. جونگ کوک اشکی از درد روی گونه اش نشست. با درد ناله ای کرد.

در فاصله ی ده متری، دسته گلی روی زمین رها شد. دستاش مشت شد و دندون هاش روی هم کشیده شد. این لعنتی... چه صحنه ای بود؟ به سمت اون دو دوید و بازوی مین هیوک رو گرفت و اون رو عقب کشید. درست موقعی که مشتش گونه ی اون رو هدف گرفت، دستش وسط راه خشک شد.

با تعجب به چهره ی پدر جونگ کوک خیره شد.
-آقای... جئون؟

جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ، سریع چشماش رو باز کرد و سرش رو بلند کرد. با بغضی که باعث لرزش صداش شده بود، تهیونگ رو صدا کرد. تهیونگ که به محض تموم شدن کارش و با دیدن پیام جونگ کوک، با دسته گلی به اینجا اومده بود تا خانواده ی کوک رو که خیلی وقت بود ندیده ببینه، با تعجب نگاهش رو به سمت جونگ کوک برگردوند.

به سرعت به سمتش رفت و بازوش رو توی دست گرفت تا از جاش بلند بشه :
-جونگو؟ خوبی؟

جونگ کوک همونطور که سعی میکرد بغض توی گلوش رو نگه داره، سرش رو تکون داد. تهیونگ نیم نگاهی به جونگ کوک انداخت و کنار گوشش زمزمه کرد :
-اینجا چه خبره؟

Nepenthe | Vkook NamjinWhere stories live. Discover now