part 20

566 72 23
                                    


با دیدن کسی که جلوم بود خشکم زد!اون رو کاملا فراموش کرده بودم!

_ل... لیام؟!

لیام_تو کجا بودی دختر؟؟؟؟

نتونستم صبر کنم و سریع پریدم بغلش, لیام برادر دیانا بود و هم اون یکی دوست لویی و زین و هری!

از بغلش اومدم بیرون.

_تو اینجا چیکار میکنی؟

لیام_خب... با رز قرار داشتم!

رز نامزد لیام بود, من هم باهاش رابطه داشتم, دختر خوب و آرومیه!

لیام_سارینا تو اینجا چیکار میکنی؟میدونی چند وقته ندیدیمت؟دیانا مدام داره دنبالت میگرده!

_لیام؟میدونی دیانا الان کجاست؟دلم فوق العاده براش تنگ شده, رفتم دم خونشون اما هر چی زنگ زدم کسی جواب نداد!

لیام_اووو!دیانا و هری پارسال خونشون رو فروختن!

_اوه... من رو میبری پیشش لطفا؟

لیام_اوه البته... بریم!

لیام به طرف خیابون رفت و درب ماشینش رو برام باز کرد و من نشستم.بعد خودش هم ماشین رو دور زد و نشست پشت فرمون و راه افتاد.

لیام_نگفتی سارینا... این همه مدت کجا بودی؟

قضیه رو کامل براش توضیح دادم... دهنش باز مونده بود!

لیام_پس... پس الان نایل کجاست؟

_اون مرده!

لیام_چی؟؟؟!

_تصادف کرده, اگه الان زنده بود من هم الان اینجا نبودم.

لیام_یعنی چی؟

_بهم اجازه ی بیرون رفتن نمیداد, حق نداشتم زین رو ببینم!

لیام_ اوه!

و دیگه بحث رو ادامه نداد.فکر کنم ناراحت شدنم رو فهمید!

ادامه ی قسمت ۱۹:

ماشین لیام توی یکی از خیابون های بالای شهر و جلوی یه درب بزرگ نگه داشت!

آها! پس دیانا و هری اومدن یه جای بهتر از خونه ی قبلیشون!

لیام_ بفرمایید, اینجا هم خونه ی هری و دیانا

_واقعا ممنونم, هر جا رفتم کسی نبود.داشتم نا امید میشدم که تو پیدات شد!

لیام_ خواهش میکنم!فقط من یکمی کار دارم اگه میشه برم.

_ اوه حتما... ببخشید وقتت رو گرفتم.

لیام اخم شیرینی کرد و گفت:

لیام_ دیگه نشنوم ها!

بعدشم یه لبخند بزرگ زد.

لیام_ خواهش میکنم

از لیام خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم, لیام هم راه افتاد و رفت!

رفتم جلوی درب خونه و زنگش رو زدم, بعد از چند ثانیه...

_بله بفرمایید؟

وای خدایا خودش بود... چقدر دلم براش تنگ شده بود!!!

Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]Kde žijí příběhy. Začni objevovat