توی این دو ماه هری هم هر کاری که میتونست به نفع زین باشه انجام داد... مثلا وقتی که از بیمارستان مرخص شد اومد پاسگاه پلیس و قضیه رو به اونا گفت ولی جواب پلیس ها فقط یه چیز بود:
"الان یه مقتول داریم و قاتل هم معلومه,فقط میمونه رضایت خانواده ی مقتول!"
حتی خود هری هم یه بار برای گرفتن رضایت همراه لویی رفتن پیش خانواده ی هوران(مقتول)اما اونجوری که لو برای من تعریف میکرد,نایل(همون پسری که همراه مادرش توی بیمارستان بودن,که ظاهرا میشه برادر مقتول)عصبانی میشه و به هری حمله میکنه!که اگه لو جلوش رو نمیگرفت حتما هری رو کشته بود!
از روی تخت بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم و بدون خوردن صبحانه از خونه خارج شدم!سوار ماشینم شدم و به سمت خونه ی خودمون رفتم.
وارد خونه شدم... فقط عکساش هست!جای خالی زین بدجوری حس میشه!چقدر سوت و کوره!چقدر خسته کننده س... وای زین کجایی؟؟؟!!!
دیگه طاقت نیاوردم و به جیمز وکیل خانوادگیمون تلفن کردم:
جیمز_بله بفرمایید؟
_سلام جیمز,سارینا هستم
جیمز_اوه سلام سارینا... حالت چطوره؟
_خوب نیستم جیمز... اصلا خوب نیستم!
جیمز_به خاطر زین؟
_از خانواده ش چیزی نمیدونی؟نظرشون عوض نشده؟
جیمز_نه,هیچ جوره کوتاه نمیان... فقط قصاص میخوان!
_وای خدایا!جیمز... دوباره میخوام برم برای گرفتن رضایت!
جیمز_چی؟؟؟سارینا تو دیوونه شدی دختر؟
_آخه میگی چیکار کنم؟همینجوری منتظر بشینم تا روز قصاص زین برسه؟
جیمز_بازم من هستم,تمام تلاشم رو میکنم سارینا... فقط تو نرو سمت خانواده ی هوران.
_به عنوان شانس آخر امتحان میکنم جیمز... ایندفعه کوتاه نمیام!
بعد از اینکه یکم دیگه جیمز باهام صحبت کرد تلفن رو قطع کردم و رفتم یه دوش گرفتم تا اعصابم آروم بشه... وقتی از حموم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و همونجور بی حوصله راهی خونه ی دیانا اینا شدم!
واقعا از تنهایی نمیدونستم باید چیکار کنم؟تنها راهی هم که به ذهنم رسید صحبت کردن با دیانا بود!
KAMU SEDANG MEMBACA
Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]
Fiksi Penggemarتنهام نذار... تنهام نذار... تنهام نذار که از تنهایی خوابیدن خسته شدم.