Part 33 and the last part

754 68 14
                                    


صدای هری باعث شد تا از فکرام بیام بیرون...

هری_ خب... خانوم ها و آقایون! حالا نوبت پرنسس ماست!

و دست دارسی رو گرفت و نشوندش روی صندلی که جلوش کیک تولدش قرار داشت! شمع عدد "۲" روی کیک خودنمایی میکرد!

لیام_ هری بیا اینور میخوام از پرنسست عکس بگیرم.

همه برگشتیم و لیام رو دیدیم که گوشی به دست ایستاده تا از دارسی عکس بگیره. هری دستش رو انداخت روی شونه ی دارسی و یکم به طرفش خم شد!

هری_ خب... بگیر!

لیام قیافه ش رو جمع کرد و گفت:

لیام_ بیا اینور ببینم... بی ریخت!

با این حرف لیام همه زدن زیر خنده و هری به شوخی لباش رو غنچه کرد که مثلا ناراحت شده!

اتفاقا هری هم امشب خیلی جذاب شده بود... دکمه های بالای پیرهنش رو باز گذاشته بود و صلیب همیشگیش روی بدنش خودنمایی میکرد و باعث میشد دیانا که اونم خیلی خوشگل شده بود با عشق و لبخند به هری نگاه کنه!... خلاصه اینا دوستن دیگه... با هم شوخی دارن!

با دارسی کلی عکس گرفتیم و نوبت به فوت کردن شمع شد, با یک, دو, سه ی همه دارسی و امیلی یه دفعه شمع "۲" رو فوت کردن و بلند خندیدن.

بعدش هم آهنگ بلند تولدت مبارک توسط همه مون خونده شد:

همه_ happy birthday darcy

happy birthday darcy!

دیانا و هری_ !happy birthday babyyyy

دوباره همه_ !!!happy birthday darcy

❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
THE END...

Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora