آخه نایل که الان نباید خونه بیاد!پس یعنی کی میتونه باشه؟
رفتم پشت درب... دوباره کوبیده شد!
_خانوم هوران؟خانوم هوران؟
چقدر این صدا آشنا بود... توی همین ساختمون شنیدم!
_خانوم هوران؟مایکل هستم... دوست نایل!
آها... درست حدس زدم,مایکل بود.یکی از دوستای نایل توی ساختمون که خیلی با هم مچ بودن!
_بله مایکل؟من هستم.
مایکل_خانوم هوران میتونید درب رو باز کنید؟
چرا اینقدر صداش عجیبه!انگاری که از یه چیزی ترسیده باشه!
_اتفاقی افتاده؟
مایکل_سارینا میتونی درب رو باز کنی یا نه؟
_راستش... درب قفله!
مایکل_اما من باهات کار مهمی دارم... آها... برو کنار قفل درب رو بشکنم!
_چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
مایکل_یک... دو... دیدم تصمیمش خیلی جدیه!سریع از جلوی درب اومدم کنار.
مایکل_سه!
و یه دفعه صدای بلندی اومد و بعدش هم قامت مایکل جلوم ضاهر شد!یه پسر با نمک با پوست سفید و چشمای آبی روشن و همچنین بینی و لبهای متناسب و موهای قهوه ای!
_س... سلام!
مایکل_خانوم هوران... شما... شما باید همین الان با من بیاین!
_چی؟کجا بیام؟مایک اتفاقی افتاده؟
مایکل_شما فقط باید همین الان با من بیاین یه جایی!
_اما من خیلی نگرانم!
مایکل کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت:
مایکل_خانوم هوران... لطفا سریعتر آماده بشید و بیاید پایین.
ادامه ی قسمت پانزدهم:
انقدر نگران بودم که مثل چی پریدم توی اتاق و لباس های بیرونم رو پوشیدم!بعدشم با حالت دو خونه رو ترک کردم!
سوار ماشین مایکل شدم و اون راه افتاد... خیلی آشفته بود و بی احتیاط رانندگی میکرد.
_مایکل... میشه خواهش کنم بگی چه اتفاقی افتاده؟من خیلی نگران شدم!
مایکل_خب... راجب نایله!
نایل؟وای خدای من!نکنه زین پیداش کرده یه بلایی سرش اورده؟!یا لویی؟یا هری؟اوه خدا!
سریع پرسیدم:
_نایل چه ش شده؟زود بگو مایک!
مایکل_خب... راستش... نایل... _وای مایک نایل چی شده؟؟؟
مایکل_باشه... خب... اون... یه تصادف شدی کرده... ا... الانم توی بیمارستانه!
![](https://img.wattpad.com/cover/33710403-288-k918174.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]
Hayran Kurguتنهام نذار... تنهام نذار... تنهام نذار که از تنهایی خوابیدن خسته شدم.