part 17

373 61 1
                                    


آخه نایل که الان نباید خونه بیاد!پس یعنی کی میتونه باشه؟

رفتم پشت درب... دوباره کوبیده شد!

_خانوم هوران؟خانوم هوران؟

چقدر این صدا آشنا بود... توی همین ساختمون شنیدم!

_خانوم هوران؟مایکل هستم... دوست نایل!

آها... درست حدس زدم,مایکل بود.یکی از دوستای نایل توی ساختمون که خیلی با هم مچ بودن!

_بله مایکل؟من هستم.

مایکل_خانوم هوران میتونید درب رو باز کنید؟

چرا اینقدر صداش عجیبه!انگاری که از یه چیزی ترسیده باشه!

_اتفاقی افتاده؟

مایکل_سارینا میتونی درب رو باز کنی یا نه؟

_راستش... درب قفله!

مایکل_اما من باهات کار مهمی دارم... آها... برو کنار قفل درب رو بشکنم!

_چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

مایکل_یک... دو... دیدم تصمیمش خیلی جدیه!سریع از جلوی درب اومدم کنار.

مایکل_سه!

و یه دفعه صدای بلندی اومد و بعدش هم قامت مایکل جلوم ضاهر شد!یه پسر با نمک با پوست سفید و چشمای آبی روشن و همچنین بینی و لبهای متناسب و موهای قهوه ای!

_س... سلام!

مایکل_خانوم هوران... شما... شما باید همین الان با من بیاین!

_چی؟کجا بیام؟مایک اتفاقی افتاده؟

مایکل_شما فقط باید همین الان با من بیاین یه جایی!

_اما من خیلی نگرانم!

مایکل کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت:

مایکل_خانوم هوران... لطفا سریعتر آماده بشید و بیاید پایین.

ادامه ی قسمت پانزدهم:

انقدر نگران بودم که مثل چی پریدم توی اتاق و لباس های بیرونم رو پوشیدم!بعدشم با حالت دو خونه رو ترک کردم!

سوار ماشین مایکل شدم و اون راه افتاد... خیلی آشفته بود و بی احتیاط رانندگی میکرد.

_مایکل... میشه خواهش کنم بگی چه اتفاقی افتاده؟من خیلی نگران شدم!

مایکل_خب... راجب نایله!

نایل؟وای خدای من!نکنه زین پیداش کرده یه بلایی سرش اورده؟!یا لویی؟یا هری؟اوه خدا!

سریع پرسیدم:

_نایل چه ش شده؟زود بگو مایک!

مایکل_خب... راستش... نایل... _وای مایک نایل چی شده؟؟؟

مایکل_باشه... خب... اون... یه تصادف شدی کرده... ا... الانم توی بیمارستانه!

Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin