~01~

842 213 279
                                    

همه چیز سفید و روشن بود.

دیوارهای سفید، زمین­‌های سفید، میزهای بدون لک سفید، درهای شیشه‌­ای و پنجره‌­هایی بزرگ.

کامل بودن از اون مکان می‌­بارید. داد می‌‌‌زد چه جای شیک و مجللیه. کیونگسو از سر رضایت و خوشحالی ضربه­‌‌ای با انگشتش به کیف­ دستیش زد. چشماش داشت اون مکانو درک می‌کرد و می­‌فهمید.تمام اون سادگی و در عین حال مجلل بودن اون دفتر. پس وقتی مشاورش بهش گفته بود اگه اینجا استخدام بشه شانس در خونه­‌اشو زده، شوخی نکرده بود.

ـ صبح بخیر.

همینطور که به میز پذیرش نزدیک می‌­شد از خیالاتش بیرون اومد.

ـ من با اوه سهون قرار ملاقات دا...

ـ تو دو کیونگسو هستی؟

سرشو برگردوند تا کسی ­که این حرفو زده بود ببینه، و وقتی دیدش به سختی جلوی خودشو گرفت تا بلند نفس نکشه. اون یه مرد جوون بود که یکی از درهای شیشه‌­ای رو باز نگه­ داشته بود و با ابروهای کاملاً خوش ­فرمش که بالا رفته بود، بهش خیره شده بود. صورتش تیز و زاویه‌‌­دار بود و موهاش کامل بودن رو نشون می‌داد. یک پیراهن آبی کمرنگ که لبه­‌هاش به داخل تا خورده بود، و شلوار راسته­‌ای که دقیقاً تا بالای مچ پاش می‌رسید، پوشیده بود. یک ساعت نقره‌­ای براق که تو چشم می‌زد به مچش بسته بود، و کفشاش حسابی برق می‌زد. لاغر و قد بلند، و اونقدر جذاب و خوش‌تیپ بود که کیونگسو به سختی جلوی خودشو گرفت تا بهش زل نزنه. شاید به­‌خاطر نگاه تحقیرآمیز مرد جوان که کیونگسو رو به آرومی از نظر می‌گذروند بود که کیونگسو رو وادار کرد تا از گیجی دربیاد. سریع سری تکون داد، و مرد جوان ریشخندی زد.

«عالیه. منابع انسانی* خوب حس شوخ‌­طبعیشون کار می‌‌کنه!» در همون حین که مرد جوان در رو بازتر کرد، کیونگسو سعی کرد دهنشو بسته نگه داره.

ـ دنبالم بیا.

کیونگسو حتی فرصت نکرد تا به چیزی فکر کنه یا حتی حرفی بزنه، چون اون مرد جوان که کیونگسو حدس زد باید اوه سهون باشه، در راهرو شروع به حرکت کرد، و کیونگسو هم باید عجله می‌­کرد و دنبالش می‌رفت، پس در رو باز کرد، به سمت مرد دوید و سعی ­کرد قدم‌­هاشو باهاش هماهنگ کنه. افراد زیادی در راهروها بودن که مشغول پچ­‌پچ کردن بودن. کیونگسو فقط چند ثانیه فرصت کرد تا به اطراف و همینطور دفتر کارهای مختلفی که فقط به وسیله­‌ی دیوارهای شیشه­‌ای از هم مجزا شده بودن، نگاه کنه. همه اونجا به خوش‌تیپی سهون بودن.

ـ من دو سال دستیار دوم جونگین بودم، اما از اونجایی که دستیار اول اخیراً ترفیع گرفته، من الان دستیار اولم و جایگاه قبلیه من خالیه.

مرد جوان در همین حین که شروع به صحبت کرد، بدون اینکه یک لحظه از سرعتش کم کنه، به راه رفتن در راهروها که به نظر کیونگ شبیه مارپیچ بودن ادامه داد. همه چیز سفید بود. همه چیز شبیه هم بود.

The Devil Wears GucciTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon