همه چیز سفید و روشن بود.
دیوارهای سفید، زمینهای سفید، میزهای بدون لک سفید، درهای شیشهای و پنجرههایی بزرگ.
کامل بودن از اون مکان میبارید. داد میزد چه جای شیک و مجللیه. کیونگسو از سر رضایت و خوشحالی ضربهای با انگشتش به کیف دستیش زد. چشماش داشت اون مکانو درک میکرد و میفهمید.تمام اون سادگی و در عین حال مجلل بودن اون دفتر. پس وقتی مشاورش بهش گفته بود اگه اینجا استخدام بشه شانس در خونهاشو زده، شوخی نکرده بود.
ـ صبح بخیر.
همینطور که به میز پذیرش نزدیک میشد از خیالاتش بیرون اومد.
ـ من با اوه سهون قرار ملاقات دا...
ـ تو دو کیونگسو هستی؟
سرشو برگردوند تا کسی که این حرفو زده بود ببینه، و وقتی دیدش به سختی جلوی خودشو گرفت تا بلند نفس نکشه. اون یه مرد جوون بود که یکی از درهای شیشهای رو باز نگه داشته بود و با ابروهای کاملاً خوش فرمش که بالا رفته بود، بهش خیره شده بود. صورتش تیز و زاویهدار بود و موهاش کامل بودن رو نشون میداد. یک پیراهن آبی کمرنگ که لبههاش به داخل تا خورده بود، و شلوار راستهای که دقیقاً تا بالای مچ پاش میرسید، پوشیده بود. یک ساعت نقرهای براق که تو چشم میزد به مچش بسته بود، و کفشاش حسابی برق میزد. لاغر و قد بلند، و اونقدر جذاب و خوشتیپ بود که کیونگسو به سختی جلوی خودشو گرفت تا بهش زل نزنه. شاید بهخاطر نگاه تحقیرآمیز مرد جوان که کیونگسو رو به آرومی از نظر میگذروند بود که کیونگسو رو وادار کرد تا از گیجی دربیاد. سریع سری تکون داد، و مرد جوان ریشخندی زد.
«عالیه. منابع انسانی* خوب حس شوخطبعیشون کار میکنه!» در همون حین که مرد جوان در رو بازتر کرد، کیونگسو سعی کرد دهنشو بسته نگه داره.
ـ دنبالم بیا.
کیونگسو حتی فرصت نکرد تا به چیزی فکر کنه یا حتی حرفی بزنه، چون اون مرد جوان که کیونگسو حدس زد باید اوه سهون باشه، در راهرو شروع به حرکت کرد، و کیونگسو هم باید عجله میکرد و دنبالش میرفت، پس در رو باز کرد، به سمت مرد دوید و سعی کرد قدمهاشو باهاش هماهنگ کنه. افراد زیادی در راهروها بودن که مشغول پچپچ کردن بودن. کیونگسو فقط چند ثانیه فرصت کرد تا به اطراف و همینطور دفتر کارهای مختلفی که فقط به وسیلهی دیوارهای شیشهای از هم مجزا شده بودن، نگاه کنه. همه اونجا به خوشتیپی سهون بودن.
ـ من دو سال دستیار دوم جونگین بودم، اما از اونجایی که دستیار اول اخیراً ترفیع گرفته، من الان دستیار اولم و جایگاه قبلیه من خالیه.
مرد جوان در همین حین که شروع به صحبت کرد، بدون اینکه یک لحظه از سرعتش کم کنه، به راه رفتن در راهروها که به نظر کیونگ شبیه مارپیچ بودن ادامه داد. همه چیز سفید بود. همه چیز شبیه هم بود.
BINABASA MO ANG
The Devil Wears Gucci
Fanfiction「 ꕥ」┊Author: jongnugget 「 ꕥ」┊Translator: Yasi🌸 「 ꕥ」┊Name: The Devil Wears GUCCI 「 ꕥ」┊Couple: Kaisoo 「 ꕥ」┊Genre: Comedy, Romance, Smut, Fashion au 「 ꕥ」┊Description: از نظر کیونگسو هرلباس گرونتر از ۵۰ دلار اوت کوتوغ به حساب میاومد ولی انگار همکارای...